کاشتن یک درخت، مثل داشتن یک پسر ... در این جا ما پسرهای زیادی داریم، اما هیچ کدامشان معنای واقعی یک پسر را ندارند، معنایی که باید داشته باشند، تداوم یک شخص، پیشرفت ... و همین که ما درختی می کاریم، بدبختانه، آن را برای - تهیه - هیزم قطع می کنیم، و به خاطر زندگی خودمان جنگل را نابود کرده ایم!
چرا یه چیزی برای خوابیدن آدم ها اختراع نمی کنند ... نومیدی، چیزیه که توی شب می مکیم، مثل یه شیرینی که هر چی قورت می دی تمام نمی شه، برای این که با اومدن شب و تاریکی، کسی که خوابش نمی بره، شب را در دهانش حس می کنه، مثل چیزی که اون رو می سوزونه، و آب دهانش خشک می شه، و بدنش به رعشه می افته.
ما ربات هستیم. زندگی را یک ماجرا نمی دونیم، برای این که اگر کوچک ترین تغییری در روش کارمان ایجاد کنیم آن وقت باعث می شود شهرت و موقعیت شغلی مان را از دست بدهیم، و اگه یه رئیس کله گنده هم باشیم، احتمال خطر از دست دادن پول به ما نزدیک تر می شه.