ماریا به محض اینکه سیلی خورد و وضع «الیاس» را دید، گریه را قطع کرد؛ رنگش مانند مرده سفید شده و لرزشی از خشم و درد سراپایش را فراگرفته بود. در همان لحظه دانست اگر در رویه اش تغییری ندهد، حوادث شومی به بار خواهد آمد؛ فورا چاره ای اندیشید و با لحن لرزانی به شوهرش گفت: ـ تقصیر از من است مرا ببخش! دیگر نظیر این واقعه پیش نخواهد آمد، از این ننگ و رسوایی که به پا شده و من باعث آن بوده ام، عذر می خواهم و از حرف هایی هم که زدم، عذر می خواهم. "پیترو" کوتاه آمد و با لحن تمسخر آمیزی خطاب به برادرش گفت: ـ بله، هنوز اول کار است! برادر عزیز؛ حق این بود که تو با این لعبت عروسی می کردی! فعلا می روم مشروب بخورم؛ چنانچه برگشتم و نفس از کسی درآمد، نشان خواهم داد که یک من دوغ چقدر کره دارد.
این کتاب در واقع داستانهای پراکنده ای ست که توسط محمد قاضی ترجمه و در این کتاب گردآوری شده و عنوان بی ریشه هم نام یکی از همین داستان هاست که به قلم نیکلای هایتوف نوشته شده است