خوامبو، همه ی مرده های ساحل با چشمای باز رفته ن زیر خاک، همه شون خوامبو… تا وقتی ظلم به دنیا حکومت می کنه، چشمای مرده های زیر خاک بسته نمی شه. واسه همینه که تا باید به اعتصاب بزرگ کمک کنی تا عدالت جای ظلم رو بگیره و مرده ها بالاخره بتونن چشماشون رو ببندن و راحت بخوابن.
با سری فروافتاده و چانه ای فشرده بر سینه و گردنی آماده برای فرودآمدن تیغ. راستی که تیغ جلاد بهتر از این انتظار است، انتظار درشکه ای است که هیچ معلوم نیست می آید یا نه. چشم دوختن به افق بی فایده است. هر قدر هم که روی نوک پنجه بایستی و خودت را بالا بکشی بی فایده است. به جایی نمی رسی. تازه چطور می خواهی خودت را از این بالاتر بکشی؟ با این پاشنه های یک وجبی، همیشه ی خدا روی نوک پنجه هایت ایستاده ای! هر قدر هم که گردن بکشی و دستت را سایبان چشم هایت کنی فایده ای ندارد. از درشکه خبری نیست.
از ته دل آه کشید. آشکارا می دید که نمی تواند از آن اقازاده های پولدار که گند ثروتشان همه جا را برداشته بود انتقام بگیرد. در دل گفت: آه، ای اعتصاب کجایی؟ خدایا، این اعتصاب رو زودتر بفرست. من با اعتصاب مخالف بودم، اما حالا موافقم. از حالا به بعد، موافق اعتصابم. اعتصاب یعنی کار بیچاره ها که زیر دست پولدارا از گه هم بی حرمت تر شده ن. بذار ثروت اونا و دار و ندار ما و هرچی که هست نیست و نابود بشه.