می خواستم تنها باشم تا بتوانم چیز بنویسم ولی هر کس در یک خانواده بخواهد تنها باشد گناهکار است. می خوام حقیقت را اعتراف کنم، بگویم از لحظه ای که گوئیدو از من تقاضا کرد با او به ونیز بروم تصمیم گرفتم دعوتش را قبول کنم. ولی هرگز جرأت نکردم حتی در این دفترچه هم به آن اعتراف کنم، چون در این صورت باید قبول می کردم که با همه سعی و کوشش که بیست سال است برای فراموش کردن خود کرده ام موفق نشده ام. همه چیز موقعی شروع شد که این دفترچه براق یا سیاه را که شباهت بچه زالو دارد در زیر پالتویم گذاشتم و به خانه آوردم در حقیقت ...
با وجود نظر میشل باز هم نمی توانم درباره حرکات و رفتار میرلا آرام باشم، ولی به نظرم می رسد چند روز است که آرام تر شده است، صورت او دیگر حالت خشن و خشک را ندارد، آن حالتی که در بین مژه هایش مانند تکه ابر تهدید آمیزی وجود داشت. از هنگام بچگی این حالت را در او دید ه ام و یاد گرفته ام چگونه در مقابل از خود دفاع کنم. ولی حالا دیگر نمی توانم، او حالتی خیلی رسمی و جدی به خودش گرفته که خالی از هرگونه احساس محبت است و همین باعث بدگمانی من می شود. او هر روز صبح زود بیدار شده و به دانشگاه می رود. بعد از ناهار فورا از منزل خارج می شود تا سر وقت به اداره اش برسد.
زبان ساده و صمیمانهی والریا ، در باورپذیری یادداشت هایش بسیار تأثیرگذار است. زنی که با شوهرش در ایتالیای قرن بیستم بعد از جنگ جهانی دوم زندگی میکند و دو فرزند پسر و دختر حدود بیست ساله دارد. خود و شوهرش هر دو کار میکنند تا از عهده مخارج روزافزون خانواده بر بیایند.