جانی تا حس کرد که روی شانه مردم ستایشگر قرار گرفته، کوششی مصممانه کرد تا در گرداب ساده لوحی مردم تعمق کند. ساده لوحی مردمی که تاکنون این همه بدبختی در دنیا به وجود آورده بود. میل داشت به یاد آورد که مردم تا چه حد می توانند حیله ها را ندید بگیرند، از اعتقاداتشان سوء استفاده کنند و تا چه حد می توانند به دلیل احتیاج به صلح و برادری، بی شرمانه از این اعتقادات بهره برداری کنند.
با وجود این، اگر همه مساجد و کلیساهای ما فقط برای حل مشکل مردمی باشند که برای دعا به آن جا می روند، خود خدا در طرد آن ها از درگاهش تعجیل خواهد کرد. ما قبل از هر چیز گواهی بر درست پیمانی هستیم. ما نمی خواهیم مردم از ما منفعت های ناچیزی به دست آورند. نتیجه عمل، کمی زپرتی و کمی هم کاسبکارانه است. سازمان ما برای رشد افکار به وجود آمده نه برای عطاری! بگذارید مردکتان تا هر وقت که می خواهد در راهروها با کبوترش سرگردان باشد.
می خواهید بدانید چرا واکسی شده ام؟ خیلی ساده است. خواستم کاری کنم تا به مردم بفهمانم که پیش از آن که صاحب افکار زیبا باشند، صاحب پا هستند! بسیاری از آدم ها در این آسمانخراش این را از یاد برده اند. اگر مثل من روزی صد تا کفش واکس بزنند، شاید به یاد آورند که پای آدمی روی زمین است و نه در ابرها.
تمام چیزهای کاملا ذاتی در این جا به تجرید بدل می شوند نان، صلح، برادری، حقوق بشر تمام چیزهای بسیار محکم در این جا تبخیر می شوند و به کلام، به هوا یا سیاقی در سبک تبدیل می شوند. و تمام این ها تبدیل به تجرید می شوند و بعد می شود دست را از ورایشان گذراند: دیگر هیچ چیزی نمانده. این روشی قدیمی است که سازمان برای رها کردن خود از مسائل به کار می برد و این هم روشی است که آن ها برای رها کردن خود از دست جانی به کار برده اند.
مرسی که در بخش توضیحات داستان رو اسپویل کردین
من این کتاب رو خوندم بسیار داستان روان و زیبایی داره با اینکه یک کتاب سیاسی ولی برای منی که پیگیر مسائل سیاسی نبوده و نیستم هم بسیار خواندنی و جذاب بود