حالا از اون روزها خیلی گذشته... نه تو اون "نیاز" کوچولویی، نه من اون آدمی ام که به خاطر حامی بودن پشت پا زدم به تموم خواسته هام که بزرگ ترینش به دست آوردن تو بود. هنوزم عاشقتم، هنوزم یه نگاه کوتاه کوتاهت تموم دردامو تسکین می ده، اما تو دیگه به حامی احتیاج نداری پس بذار و برو نیاز... اون اتفاق لعنتی جهان هردومون رو خراب کرد! اون قدر که باید صبوری کردم، اون قدری که باید نازت رو خریدم، تقاص اعتیادم به نفس هاتو هم دادم ، بد دادم... حالا که دیگه چیزی ازم نمونده بذار برو... من حامی تو بودم اما تو نیازم نشدی...
این خانم کتاب هاشون پر از ایراد و در یک کلمه فاجعست بعد میاد درس نویسندگی ام به این و اون میده متاسفم برای این ادمها که انقدر اعتماد به سقف دارن دو جلسه کلاس نویسندگی نرفته بعد کلاس میذاره
تاسف بیشتر برای اشخاصی که به همچین آدم هایی میگن نویسنده!
کاملا موافقم یک کتاب بهانه از ایشون خوندم و تا به الان بدترین کتابی بوده که تو کل عمرم خوندم!