با هر بار فکر کردن به ایلا، مادرم و پدرم، چیزی از من کنده میشد. با هر بار مرور خاطراتی که با هر کدومشون داشتم اشکهایی که روی گونه هام جاری نمیشد به سیل کشنده ی درونم می-پیوست. سیلی که هدف آخرش غرق کردن تئودور درونم بود. همون تئودوری که با همه ی اخم و تخم ها و بد خلقی ها و مغرور بودن هاش هنوز هم تو ذهن همه انسان شریفی بود. معلوم نبود چقدر طول بکشه تا از مرز شریف بودن عبور کنم.
من این کتاب رو نخوندم و شاید کتاب خیلی خوبی هم باشه ولی یه نقدی که به بعضی نویسندههای ایرانی وارده، اینه که اصلا بومی فکر نمیکنن! قبول دارم که کمبود حمایت و به چشم اومدن داستانهای ژانری ایرانی باعث این شده که خیلیها نتونن حتی تصور جهان داستانی شون رو توی ایران کنن اما یه چیزی رو نباید فراموش کرد، آدم باید فرزند زمانه و مکان خودش باشه... اگه نباشه میشه نسخه فیک از یه چیز دیگه!... و هیچکس وقتی میتونه بره اورجینالش رو بخره نمیاد حتی هایپرفیک رو نگاه کنه... شما میرید دیوان نشاط رو میخونید یا حافظ و سعدی؟ کسی هست که بره مانگای مرد عنکبوتی رو بخونه وقتی میتونه کمیکش رو ببینه؟ (مگر اینکه فن باشه)
خیلی خیلی عالییییی بود عالی
من این کتابو خوندم به نظر من تصویر سازی نویسنده در بیان ریزه کاریهای فکری یک عاشق در نوشتن متنی عاشقانه عالیه.