و به طارمه ها صدا زد « کتیرا » ... کتیرا بلند بود صدایش و جستجوگر. برای یک لحظه فراموش کردم مادرم را زخم معده کشت. برگشتم به ایوان نگاه کردم. منتظر بودم مادرم با همان پیراهن چیت گلدارش پشت طارمه ها پیدایش شود و بگوید: هان... با کی کار داری؟ اما بعد رو به پیرمرد گفتم: نیست. مرده مگر نمی بینی؟ انگار نشنید که همه ی سنگینی اش را داد به نرده ها و پله ها را سنگین بالا رفت. صدای خس خس نفسش در آمد. کی اجازه داده بود به او؟ دنبالش توی پله ها راه افتادم. لبه ی کتش را گرفتم و محکم کشیدم. گفتم: کیستی تو؟ مادرم را از کجا می شناسی؟ مادرم کتیرایی بود توی شناسنامه اش. یک شناسنامه ی زرد قدیمی. تا خورده از وسط. با جلد پاره پوره. خودش نشان داد. با همان دستی که توی جیب شلوارش پی چیزی می گشت. گرفت روبه رویم. دستش رعشه داشت. شناسنامه با دستش می لرزید. صفحه ی اول شناسنامه اش عکسی بود سیاه وسفید. از مردی جوان. کراوات زده با سیبیل چنگیزی. صفحه دوم شناسنامه اش مادرم بود و من. « کیانوش جمیله » و...