وباره تلفن زنگ زد و شاگرد پری خانم گفت: عروس خانم با شمان. همه زدند زیر خنده و گفتند: آقا داماد برای دیدن عروس بیتاب شده. تلفنی ته راهرو و جدا از سالن آرایشگاه بود. گوشی را که برداشتم صدا ناآشنا بود و آنچه را که میگفت باورم نمیشد. گیج شده بودم. صدای خنده و شوخیها از من دور و دورتر میشد انگار سرم سبک شده بود و احساس معلق بودن داشتم.دهنم خشک شده بود و بدنم سرد شده بود. نمیدانم چقدر گذشت تا به خودم آمدم اینبار صدای خنده و حرفهای خانمها را کاملا میشنیدم آنها پشت سر من حرف میزدند. یکی گفت باید هم حرفهاشون طول بکشه این حرفها چند هفته اوله و همه خندیدند. ساک لباسهایم را که آویزان بود برداشتم و خودم را به حمام رساندم و به سرعت لباسهایم را عوض کردم. موهایم را باز کردم مانتویم را پوشیدم و و چادر و مقنعهام را سر کردم و از پنجره به حیاط پریدم و از آنجا از در حیاط آرام بیرون رفتم و با تاکسی خودم را به آدرسی که داده بودند رساندم. طبق قرار آنها سه تا زنگ زدم و منتظر ماندم.