حیدر به امواج کوه پیکر دریا خیره بود که به هوا می جست و فرو می افتاد، زیر لب گفت: «دوستان از من یک رستم و یک بت اعظم معجزه گر ساخته اند. خودم می دانم که توانایی ام چیست. من آن ناجی معجزه گر نیستم. من عاشق پهلوان ها هستم. الگوی ذهنی ام، رستم و اودیسه و هراکلس و کاوه است؛ من پس از وصلت با نرگس متوجه شدم که در کارهای اولیه زندگی عاجزم. وقتی عروسی کردم، هیچ چیز بلد نبودم.