کتاب تاریخ اندیشه سیاسی غرب - جلد اول (از یونان باستان تا عصر روشنگری) گزارشی پرانرژی و شفاف از مهمترین اندیشمندان سیاسی و مضامین ماندگار دو هزار سال گذشته است. این کتاب که بسیار مناسب دانشجویان و علاقه مندان رشته های علوم اجتماعی است، یک بینش تاریخی از اندیشمندان ادوار گذشته در اختیار خوانندگان قرار می دهد.
سر فصل های اصلی این کتاب به شرح موارد زیر می پردازد:
* توسعه اندیشه سیاسی را از یونان باستان تا اواخر قرن بیستم دنبال می کند
* بر متفکران و متون فردی متمرکز است
* شامل 40 شرح حال از اندیشمندان اصلی سیاسی است
* دیدگاه های اصلی نظریه پردازان را ارائه می دهد و مواردی را که ممکن است به ناحق مورد غفلت واقع شده اند برجسته می کند
* مضامین گسترده تری از اندیشه سیاسی و روابط بین اندیشمندان را در طول زمان توسعه می دهد.
جان مکللند مدرس ارشد سیاست در دانشگاه ناتینگهام است. وی پست های زیادی را در دانشگاه ایندیانا در بلومینگتون و دانشگاه ایالتی Sacramental ، کالیفرنیا داشته است.
به طور معمول، اندیشه سیاسی بدن را نارسا یا اشفته می نامند. دلیل این امر به سادگی قابل تشخیص است. ارسطوگرایی وی را بدین سوی کشاند که صرفا به تعریف اکتفا کند. دیدگاه وی درباره حاکمیت به معنای حکومت مطلق قانون که از سوی اقتداری دارای حق حاکمیت | نامحدود اعمال می شود، خودش تعریفی است که در مورد حکومت حالت تعلیقی پیدا می کند. احتمال وجود یا عدم آن، روش « تاریخی » او را از اعتبار ساقط می کند. با استناد به همین نکته می توان گفت امکان تداوم یک حکومت به سامان قابل تصور نیست، مگر آن که | پیش از آن حاکمیت مورد نظر بدن برقرار شده باشد. بدن هیچگاه درباره تفاوت های موجود بین انواع نظام های حقوقی موجود به روشنی سخن نگفت. او با توجه به نگاهی که به گذشته داشت، همواره همه نظام های حقوقی را از حقوق طبیعی استنتاج می کرد، با این حال، چندان درباره ماهیت و واقعیت حقوق طبیعی تامل نکرد.
ماهیت حقوق طبیعی کاملا روشن است و این نکته را که شاهان نیز مانند سایر مردم خود را پایبند به قانون الهی احساس می کنند، امری بدیهی می دانست. در واقع، از دیدگاه بدن توسل به قانون طبیعی نوعی عقب گرد محسوب می شد، نوعی اذعان به درستی مجموعه ای از اندیشه هایی که هر روز بیش تر در توضیح دقیق این که چرا حکومت بر یک مملکت باید به این صورت باشد، احساس ناتوانی می کرد. به علاوه، بدن به هنگام بحث درباره مسئله اعمال حاکمیت افراد دارای صلاحیت های حقوقی رقیب، موضعی ضدفئودالی اتخاذ کرد. در مخیله او نمی گنجید که جایگاه پادشاه را در راس سلسله مراتب قرار دهد تا براساس سلسله مراتبی بودن، آن را توجیه کند. او قضیه را به صورتی کاملا عکس آن توضیح داد. او می خواست نشان دهد که همه اقتدارهای فرعی و تابعه اقتدارشان را از برترین حاکمیت کسب می کنند.
از این لحاظ، دیدگاه هابز درباره حاکمیت، خلف دیدگاه بدن است. بی گمان، بدن أس و اساس دولت مدرن را تشریح کرد، اما این گفته بدان معنا نیست که مدعی ارائه نظریه ای در باب حاکمیت دولت از سوی بدن هستیم.