دستاوردی در روایت که جایگاه استر را به عنوان یکی از جسورترین و بدیع ترین نویسندگان حال حاضر آمریکا به تثبیت می رساند.
رمانی بسیار خواندنی نوشته ی یکی از نویسندگان برجسته ی عصر ما.
تأملی بر زمان، عشق، داستان سرایی و خیال.
مدت ها بیمار بودم. وقتی هنگام ترک بیمارستان فرا رسید، به زحمت راه می رفتم و به دشواری به خاطر می آوردم که چه کسی باید باشم. دکتر گفت اگر سخت بکوشی، تا سه چهار ماه دیگر مثل سابقت می شوی. حرفش را باور نکردم، اما به توصیه اش عمل کردم. همه خیال می کردند می میرم، اما برخلاف آن پیش بینی ها زنده مانده بودم، تنها گزینه ام این بود که چنان زندگی کنم که گویا آینده ای دارم. با پیاده روی های کوتاه آغاز کردم. ابتدا تا سر خیابان می رفتم و برمی گشتم. فقط سی و چهار سال داشتم، اما بیماری مرا پیر کرده بود؛ شده بودم یکی از آن پیر و پاتال های نیمه فلج که ناچارند پیش از گام برداشتن به پاهایشان نگاه کنند تا بدانند کدام به کدام است.
چنین پیش آمدی را نمی شود توضیح داد. این که چرا شیفته ی این یکی می شویم و نه آن یکی، دلیلی عینی ندارد.
ممکن است آدم ها دوران بدی را بگذرانند، اما معنی اش این نیست که همه چیز عاقبت درست نمی شود.
واقعا فوق العادست. کتابیه که میشه باهاش چند روز خوب رو زندگی کرد