وقتی دختربچه بودم، مادرم، شاید برای این که متوجه نشوم ما فقیریم و من عروسکی فکسنی دارم که مختص بچه های فقیر است، ترانه ای یادم داده بود که از جمله می گفت: «عروسکم قشنگه، حتی قشنگ تر از من...». اما این فقط دروغی ترحم آمیز بود، چون من خیلی قشنگ تر از عروسکم بودم. فقیر بودیم، اما خانواده مان از لحاظ زیبایی چیزی کم نداشت. بزرگ شدم و همچنان زیبا ماندم، یا حتی بهتر است بگویم روز به روز زیباتر شدم؛ در پانزده سالگی زیباتر از ده سالگی و در هجده سالگی زیباتر از پانزده سالگی. آن قدر زیبا بودم که یکی از آن تابستان ها در ساحلی که برای ییلاق رفته بودیم، تاج ملکه ی زیبایی را به سرم گذاشتند.
متاسفانه در تمدنی زندگی می کنیم که ویژگی اصلی اش ایجاد زیباترین اشیا برای اشخاصی است که مالکشان اند و از آنها استفاده می کنند .