«مریم» و خواهرش «زهرا» و برادرش «سینا» با خانواده خود زندگی می کردند. آنها از کودکی با خانواده «سماوات» و فرزندانش «سینا» و «سمیرا» و خانواده «شایان» و پسرشان «امیر» بزرگ شده بودند. سمیرا بهترین دوست مریم بود. مریم که دختری پاک و ساده دل بود، در جوانی عاشق پسرخاله امیر به نام «بابک» می شود، اما بابک که فردی فاسدالاخلاق بود با سمیرا ازدواج می کند و در این میان «امیر» باعث نجات مریم از فرو رفتن در پستی و خودکشی می شود. مریم بهای سادگی و خامی خود را که از دست دادن عشق بابک است، می پردازد.
کتاب انتهای سادگی