کوتزی در شمال شهر کیپ تاون و در محیطی پر از بی قانونی و ترس بزرگ شد. از پدرش متنفر بود و حسی از عشق و گله مندی نسبت به مادرش داشت و همین موضوع، باعث می شد که او زندگی دوگانه ای داشته باشد: شاگردی ممتاز و مودب در مدرسه و شازده ای نازپرورده و لوس در خانه. اولین مواجهه ی او با ادبیات، امیال جنسی و رژیم آپارتاید، سوال های بی جوابی را در ذهن کوتزی به وجود آورد و فقط عشقش به مرغزارهای مرتفع بود که در او احساسی از تعلق ایجاد می کرد. رمان پسرانگی استادانه از زندگی پسری جوان، رمانی است که بسیاری از تحسین کنندگان جان مکسول کوتزی بی صبرانه منتظرش بودند؛ اما کتاب، از این انتظارات هم پا فراتر می گذارد. رمان پسرانگی، تصویری تأثیرگذار و اغلب بسیار بامزه از زندگی یک انسان است که به قلم یکی از برترین نویسندگان جهان نوشته شده است.
نخستین کوچندگان سفید پوست به آفریقای جنوبی هلندی ها بودند، که خود را « بوئر » نامیدند (بوئر به زبان هلندی به معنای کشاورز است) سپس انگلیسی ها در قرن نوزدهم به آفریقای جنوبی هجوم آوردند و هلندی ها را به سوی شمال راندند. جورج مکسول کوتسی (نویسنده ی رمان) نیز از هلندی تبارهای این سرزمین است. کوتسی در زمان کودکی به آفریقای جنوبی پنجاه سال پیش باز می گردد، و از روزگار کودکی و زندگی درونی خود می نویسد. روایتگر «کودکی» در شهرستانی کوچک بزرگ می شود ،و پدری دارد که هم از او تقلید می کند و هم نمی تواند به او احترام بگذارد، و مادری که هم می ستایدش و هم از او رنجیده خاطر است. او راهش را در جهانی که از توضیح قواعد و مقرراتش برای او سرباز می زند رفته رفته می گشاید, ولی می داند که باید از قواعد و مقررات اطاعت کند، کودکی گرفتار در چنبر تناقض ها، با ریزبینی و دقتی به یاد ماندنی، کشاکش ها و سرخوشی ها و هراس های آن دوران را به تصویر می کشد. کوتسی کودکی خود را با کنجکاوی بی غرضانه ی پوینده ای که در پی کشف جاپاهای گذشته ی خویش است می کاود، و گزارشی درخشان و سرد از جست و جوی خویش به خوانشگر می دهدداستانی سوزان درباره ی نژاد، طبقه ی اجتماعی، سرافکندگی و در مواقعی، حیرت و سردرگمی.
شرح حالی با نگارش استادانه، موجز و قابل همذات پنداری.
تصویری قدرتمند و واقع گرایانه از دوران کودکی.
بخشی از محتاط بودن این است که همیشه کم حرف بزنیم.
تصویر مادر سوار بر دوچرخه از ذهن او بیرون نمی رود. مادر در خیابان درخت تبریزی دور می شود، از او می گریزد، و به سوی آرزوی خود می رود. او نمی خواهد مادر برود. نمی خواهد زن آرزوی شخصی داشته باشد. می خواهد همیشه در خانه و در انتظار آمدن او باشد. خیلی از مواقع علیه او با پدرش متحد نمی شود: خواست قلبی اش این است که علیه پدر با او متحد شود. اما در این مورد خاص، او متعلق به جامعه ی مردان است.
آن ها خارج از شهر ورچستر، در فاصله خط آهن و نشنال رود، در یک شهرک زندگی می کنند. بر خیابان های شهرک اسم درخت ها گذاشته شده اما هنوز درختی در آن جا نیست. نشانی آن ها خیابان درخت تبریزی، شماره ۱۲ است. خانه های شهرک تازه ساز و یک شکل اند و با تور سیمی از هم جدا شده اند در قطعه زمین های وسیع از خاک سرخ که چیزی درشان نمی روید. در حیاط پشتی این خانه ها قسمتی شامل یک اتاق و یک مستراح هست. آن ها خدمتکار ندارند اما به آن قسمت می گویند «اتاق خدمتکار». آن جا را انباری کرده اند و در آن روزنامه، چند بطری خالی، یک صندلی شکسته و یک تشک الیاف نارگیل گذاشته اند.
کتاب ساده ای است ولی خوش خوان نیست وکمی کسل کننده است .از انتخابش راضی نیستم