«شاید هم او هنوز دوستش نداشت، شاید پیش از سفر فرصت نمی کرد عاشقش شود… پریشان، سرش را پایین انداخت و نگاهش به گل های پلاسیدۀ بالاتنۀ لباسش افتاد که گویی می خواستند گریه سر دهند. اینکه چقدر رؤیایش گذرا و سعادتش، حتی اگر بوقوع می پیوست، کوتاه مدت بود، با غم گل های پلاسیده ای یکی شد که پیش از مرگ، صدای تپش قلب او را برای نخستین عشقش، نخستین تحقیرش، و نخستین غمش، شنیده بودند.»
پروست با کمال گرایی وسواس گونه ای می نوشت و هر چیزی را که از طریق هنر، موسیقی و کتاب در مورد فرهنگ، جامعه و زندگی آموخته بود، به ساختاری پویا از کلمات تبدیل می کرد.
نقدی بر ترجمه کتاب در جستوجوی زمان از دست رفته نوشته مارسل پروست، ترجمه مهدی سحابی
دیدی گفتم ته این رابطه بنبسته