در تئوری می دانیم که زمین می چرخد. اما در عمل این را نمی بینیم و آسوده زندگیمان را می کنیم، چون زمینی که رویش قدم می زنیم، نمی جنبد. زمان زندگی نیز چنین است و برای نشان دادن گریزش، قصه نویسان، ناگزیر به چرخش عقربه ها شتابی دیوانه وار می دهند، ده، بیست، سی سال را در دو دقیقه به خواننده می نمایانند.
کوته فکران می پندارند که ابعاد بزرگ پدیده های اجتماعی، فرصت بسیار خوبی برای رخنه و کاوش در روان آدمی به دست می دهد. اما باید بدانند که برعکس، تنها با فرو رفتن در ژرفناهای یک فرد می توان به درک آن پدیده ها رسید.
تجربه باید به من می آموخت [ البته اگر هیچگاه چیزی به کسی آموخته باشد ] که عاشقی یک نفرین است. مانند نفرین هایی که در قصه ها می خوانیم و علیه اش کاری نمی شود کرد و فقط باید صبر کنی تا افسونش پایان بگیرد.