گویی نگاه سنگین او، به چهارمیخش می کشید. او هم مرد بود. غیر قابل اعتماد بی اختیار زبانش چرخید و عقده ای سر باز کرد:
_همه ی مردا همینو می خوان... اعتمادی که تهش نامعلومه ...
ثانیه هایی گذشت. اجازه نمی داد این دختر چون ماهی از دستش سر بخورد. سال ها به امید چنین روزی، خیال بافته بود. صدایش مخلوط از صلابت و انعطاف، در اتاق پیچید:
-من با همه ی مردا فرق دارم، باشه؟!
و روی چهره ی ریحانه دقیق شد:
_وقتی می گی همه ی مردا، انگار سابقه ی زیادی توی روابطت با مردا داشتی...!
تکیه به مبل زد:
آیا اینطوره؟!
چشمان ریحانه گرد شد. چه سوء تفاهم بزرگی!