بدیع، بامزه و منحصر به فرد.
این کتاب، آنا برنز را به عنوان یکی از مهم ترین صداهای عصر ما به تثبیت می رساند.
اثری ماهرانه و موفق، با هوش و اهمیتی شایان توجه.
نمیدانستم او شیرفروش کجاست، ولی شیرفروش ما نبود. فکر نمیکنم شیرفروش هیچ جای دیگری هم بود. سفارش های شیر را قبول نمیکرد و هیچ چیز شیری ای درمورد او وجود نداشت، درعین حال حتی کامیون حمل شیر هم نداشت. به جایش سوار ماشین های دیگر میشد؛ ماشین های مختلف؛ ماشین های پرزرق وبرق، اگرچه خودش اصلا پرزرق وبرق نبود. باوجود همة این موارد، من فقط وقتی متوجه او و ماشین هایش شدم که جلوی من سوار یکی از همین ماشین ها شد؛ یک ون کوچک، سفید و توصیف ناشدنی-گهگاه پشت همین ون هم ظاهر میشد.
شوهرخواهر سوم، شوهرخواهر اول نبود. یک سال از من بزرگ تر بود و او را از بچگی میشناختم: یک ورزشکار دیوانه، یک قلچماق خیابانی دیوانه و کلا یک مرد دیوانه از هر جهت! او را دوست داشتم، بقیة مردم هم او را دوست داشتند. وقتی کاملا او را میشناختند دیگر از او خوششان میآمد. چیز دیگری که درمورد او وجود داشت، این بود که هیچ وقت پشت سر کسی حرف نمیزد، هیچ وقت متلک های جنسی به کسی نمیگفت و نیشخندهای جلف نمیزد و درضمن، هیچ وقت از روی فضولی کسی را سوال پیچ نمیکرد. درمورد دعواهایش در خیابان هم فقط با باقی مردها درگیر میشد و هرگز با زن ها دعوا نمیکرد. تنها مشکل روحی اش هم، آن طور که مردم جامعه تشخیص داده بودند، این بود که انتظار داشت زن ها بی باک، الهام بخش و حتی شخصیت هایی افسانه ای و فراطبیعی باشند. از ما هم انتظار میرفت با او سروکله بزنیم تا کم وبیش بر او مسلط بشویم که چیز عجیبی بود، چون قوانین او درمورد زن ها اصلا قابل تغییر نبودند.
زوجی که لیست نام های ممنوعه را در منطقة ما نگه میداشتند خودشان درمورد این نام ها تصمیمی نگرفته بودند، بلکه روح جامعه بود که به مردم دیکته می کرد اجازة برزبان آوردن چه اسمی را دارند و نباید درمورد چه اسمی صحبت کنند. نگه دارنده های لیست اسم ها دو نفر بودند؛ یک کارمند مرد و یک کارمند زن که به طور مرتب این اسامی را دسته بندی، مرتب و به روزرسانی می کردند و در این زمینه از قابلیت های منشی گری خود بهره می بردند، ولی از نظر جامعه، افرادی با روحیة مرموز و خاص بودند. تلاش آن ها واقعا لازم نبود، چون ما، یعنی سکنة آن منطقه، به صورت غریزی از اسامی آن لیست خبر داشتیم بدون اینکه واقعا آن را مطالعه کنیم از آن اطاعت می کردیم. دلیل دوم مبنی بر اینکه وجود آن لیست لازم نبود، این بود که سال ها پیش از ورود این زوج مبلّغ، خود لیست میتوانست راهش را ادامه دهد و اطلاعات موجود در خود را نگه داری و به روزرسانی کند. زوجی که از لیست نگه داری میکردند اسم هایی عادی داشتند؛ مرد به نامی معمولی صدا زده میشد و زن هم یک اسم زنانة معمولی داشت، ولی در جامعة ما آن ها را نایجل و جیسون صدا می کردند؛ لطیفه ای که توسط زوج خوش ذات ما هم پذیرفته شد. اسم هایی که ممنوع بودند به این دلیل ممنوع بودند که در کشور «آن طرف آب» بیش ازحد وجود داشتند. بااینکه مهم نبود بعضی از این اسامی از آن کشور نشئت نگرفته بودند، ولی چون مردم آن کشور از آن ها استفاده می کردند بازهم برای ما ممنوع بودند. مردم بر این باور بودند که این اسامی ممنوعه همان انرژی منفی، همان قدرت تاریخ و همان درگیری قدیمی را در خود دارند و سمبل ظلمی هستند که از آن کشور به این کشور روا داشته شده بود و محل اصلی پیدایش آن ها دیگر مهم نبود.
به هر طرف نگاه کنید، با داستان ها روبه رو می شوید. از گذشته های خیلی دور که اجداد ما دور آتش می نشستند و داستان تعریف می کردند تا به امروز که شبکه های تلویزیونی، سریال های محبوبی تولید می کنند
جایزه ی بوکر از سال 1969 پایه گذاری شده و از همان آغاز، رسالت خود را معرفی و ترویج بهترین آثار داستانی در قالب رمان قرار داده است.
متاسفانه ترجمه نشرمجیدبسیاربدونارسابودوهمان اوایل مطالعه ولش کردم
بهترین ترجمهی این کتاب برای انتشارات کمتر شناخته شدهی نشر هرمز و با ترجمهی راضیه سرحدی است. فقط معلوم نیست به چه دلیل نام کتاب را به (من هم همین طور) تغییر داده اند. جدا از تغییر بی دلیل عنوان، بهترین و درستترین ترجمهی این کتاب است
وقتی مقدمهی مترجم رو اول کتاب خوندم، با خودم حدس زدم باید کتاب فوقالعادهای باشه؛ یک رمان جذاب و عالی. همینطور هم شد. کتاب رو که توی دست گرفتم تا نیمهشب رهاش نکردم و تمومش کردم. من این کتاب رو از نشر افراز خوندم و باید بگم ترجمهی آقای مهران داور فوقالعاده بود، روان و دلنشین و مفهوم ترجمه کردهبودن. مرسی از نشر افراز و مترجم خوب کتابشون.
کتاب شیرفروش با ترجمهی مهران داور از انتشارات افراز خیلی روان و مفهوم بود. من از خوندن این ترجمه خیلی لذت بردم.
در انتها بعد از مطالعه کامل کتاب باید بگم که، نویسنده من رو سوپرایز کرد چیزی که فکر میکردم قراره تا آخرین صفحه کتاب به عنوان یک اصل بدیهی بپذیرم و باهاش کنار بیام، کاملا تغییر کرد و پیش بینی نشده بود! یکی از خاصیت نوشتههای سورئال هم همین هست... الان کتاب رو پیشنهاد میکنم؟ بله به نظرم یک بار مطالعه این کتاب میتونه باور شما رو راجع به خیلی از مسائل عوض کنه
به نظر من نویسنده گاهی اوقات به مسائل بسیار بی اهمیت و جزئی بیش از حد پرداخته و همین موجب خستگی مخاطب میشه، من نسخه چاپی کتاب رو خریداری کردم ولی زیاد راضی نیستم، الان بعد از بیش از 200 صفحه خوندن کتاب، هنوز هم اون کشش لازم رو احساس نمیکنم، به علاوه یک حس یاس و ناامیدی را به آدم تزریق میکنه
به نظر من کتاب باید به زبان اصلی خونده بشه، اصلا از ترجمه ای که منتشر شده راضی نبودم... کتاب یک نثر انتقادی، اجتماعی و سیاسی داره اگر که علاقه مند به این موضوعات هستید و حوصله یک سبک بدیع و نو رو دارین، میتونه پیشنهاد خوبی باشه
کتاب گیج کننده ای بود،برای من ترجمه روان نبود و توی فهم متن کمی مشکل داشتم و به همین علت زیاد با متن ارتباط نگرفتم.
پس از خواندن داستان، حس گیجی و تعلیق بین شخصیتهای داستان به آدم دست میده. دلیلش به سورئال بودن داستان بر میگرده. شاید نیاز به خواندن مجدد داستان باشه.