«دارندرف از نظریه پردازانی به شمار می رود که برخلاف ساختارگرایان، و مخصوصا کارکردگرایان، تضاد و تعارض را ذاتی تمامی جوامع و عامل پویایی آنها می داند. گروه های اخیر از اسپنسر گرفته تا پارسوتر جامعه را نظامی کم و بیش بسته و در حال تعادل دانسته، تعارض ها یا تضادهای اجتماعی را عارضی و قابل حل می دانند. دارندرف در این زمینه دیدگاه مارکس را نیز به دلیل این که فقط بر تضادهای اقتصادی تکیه می کند و تحوّل اجتماعی را فقط در انقلاب یا دگرگونی قهرآمیز می شناسد محدود و ایستا تلقی کرده و تعارض های اقتصادی را یکی از تعارض های اجتماعی می داند، خصوصا تعارض های مبتنی بر اقتدار و قدرت اجتماعی و یا تعارض های ایدئولوژیکی و اعتقادی را در جهت دگرگونی اجتماعی به همان نسبت با اهمیت معرفی می کند. وی همچنین تبلور دگرگونی های اجتماعی را تنها در انقلاب های قهرآمیز نمی داند، بلکه تحّولات اجتماعی پیوسته و حتی نامرئی را، که باعث دگرگونی اجتماعی می شوند، نتیجه همین تعارضات درونی و ذاتی جامعه دانسته و انقلاب ها را فقط یکی از انواع ممکن دگرگونی و تحّول اجتماعی می داند. تعارضات اجتماعی در تمامی سطوح مختلف جامعه وجود دارد. در پایین ترین سطح آن، تعارض بین نقش ها است و سپس تعارض در سطح گروه ها، جامعه ها و حتی تضادهای فراجامعه ای.»