کتاب آن یکی اینشتین

The Other Einstein
کد کتاب : 49157
مترجم : مهدی فتاحی
شابک : 978-6227585377
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 356
سال انتشار شمسی : 1402
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 2
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

بانو اینشتین
The Other Einstein
کد کتاب : 101768
مترجم :
شابک : 978-6004058070
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 354
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 2016
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 18 اردیبهشت

معرفی کتاب آن یکی اینشتین اثر مری بندیکت

کتاب «آن یکی اینشتین» رمانی نوشته «مری بندیکت» است که نخستین بار در سال 2016 به چاپ رسید. «آلبرت اینشتین» ممکن است تنها مغز متفکر برای به وجود آوردن ایده های پیشگامانه اش در مورد «نسبیت» نبوده باشد. او همکاری گسترده ای با همسر نخستش، «میلوا ماریچ» داشت: زنی صرب که یکی از بانوان اندکی بود که به تحصیل در حوزه علم و ریاضی در «دانشکده پلی‌تکنیک زوریخ» می پرداخت—جایی که آن دو با هم آشنا شدند. «مری بندیکت» در این کتاب نشان می دهد که «میلوا» چگونه از دختری وابسته، به زنی موفق در زندگی شخصی و حرفه ای تبدیل می شود. «میلوا» با سایر زنان تحصیل‌کرده مثل خودش آشنا می شود و از طریق دوست جدیدش «آلبرت اینشتین»، در مباحثات نظری با همکاران مرد خود شرکت می کند و هوش سرشار و تحسین برانگیزش را برای پیشرفت علم به کار می گیرد.

کتاب آن یکی اینشتین


ویژگی های کتاب آن یکی اینشتین

«مری بندیکت» از نویسندگان پرفروش نیویورک تایمز

مری بندیکت
هدر بندیکت ترل متولد 1969 یک رمان نویس و وکیل آمریکایی است که برخی از رمان های خود را با نام مری بندیکت می نویسد.ترل فارغ التحصیل دبیرستان در پیتسبورگ ، کالج بوستون و دانشکده حقوق دانشگاه بوستون است. وی به مدت ده سال در شهر نیویورک وکالت می کرد. موفقیت او با اولین رمانش باعث شد او به طور تمام وقت نویسندگی را برگزیند.
نکوداشت های کتاب آن یکی اینشتین
Benedict creates a rich historical portrait.
«بندیکت»، یک پرتره تاریخی غنی را خلق می کند.
Publishers Weekly Publishers Weekly

It takes you into Mileva's heart, mind, and study.
این اثر، شما را به درون قلب، ذهن و مطالعات «میلوا» می برد.
Bustle

An engaging and thought-provoking story.
داستانی جذاب و تفکربرانگیز.
Booklist Booklist

قسمت هایی از کتاب آن یکی اینشتین (لذت متن)
خنده ام گرفت. اگر دخترها نبودند، چطور تمام این چند ماه اخیر را در «زوریخ» دوام می آوردم؟ «میلانا»، «روژیکا» و از همه مهم تر «هلن»، که با آن حاضرجوابی، خوش اخلاقی و لنگی پایش-که به شکل عجیبی شبیه مال من بود-حکم خواهرم را داشت. چرا از همان روز اول آن ها را به زندگی ام راه نداده بودم؟

چند ماه قبل، وقتی من و پاپا وارد «زوریخ» شدیم، هرگز تصور داشتن چنین دوستانی را نمی کردم. سال ها ناسازگاری با همکلاسی هایم، که در بهترین حالت به بیگانگی با آن ها و در بدترین حالت به مسخره شدن ختم می شد، برای من معنایی جز یک عمر تنهایی و غرق شدن در درس و مشق نداشت. شاید هم این فقط تصورات من بود.

با دو کیف مدرسه ای چرمی در هر دست، که یکیشان با کتاب های محبوبم سنگین شده بود، تلوتلوخوران از میان شلوغی ایستگاه رد می شدم. پاپا و خدمتکار ایستگاه هم ساک های سنگین تر را حمل می کردند. پاپا به سرعت خودش را به کنار من رساند و می خواست من را از شر یکی از کیف هایم خلاص کند. اصرارکنان تلاش می کردم دستم را از زیر دست پاپا بیرون بکشم.