همه روزه حوالی ساعت ۱۱ صبح زنگ الکتریکی اتاق پیشخدمت به صدا درمی آمد و خبرم می کرد که ارباب از خواب برخاسته است. هنگامی که لباس های تمیز و آماده و چکمه های واکس زده اش را به دست می گرفتم و به اتاق خوابش می رفتم، گئورگی ایوانیچ بی حرکت در بستر نشسته بود و به نظر می رسید قبل از اینکه خواب آلود باشد از خواب خسته شده است؛ چشم هایش را به یک نقطه می دوخت و هیچ از بیدار شدنش احساس رضایت نمی کرد. کمکش می کردم تا لباس هایش را بپوشد. با اکراه و در خاموشی، به لباس پوشیدن تن در می داد ، گویی هیچ متوجه حضور من نبود. سپس با موهای هنوز خیس از شست وشو، و درحالی که بوی عطر به اطراف می افشاند، به اتاق ناهارخوری می رفت تا قهوه اش را بنوشد. پشت میز می نشست و درحالی که روزنامه ها را ورق می زد، قهوه می نوشید و من و پولیا، مستخدمۀ خانه، با احترام و حاضربه خدمت کنار در اتاق می ایستادیم و نگاهش می کردیم. دو آدم عاقل و بالغ می بایست با جدیت و توجه کامل کنار در می ایستادند و قهوه و نان سوخاری خوردن کس دیگری را نظاره می کردند! هیچ شکی نبود که این حرکت کاری مسخره و بی معناست، ولی با وجودی که از نظر تحصیلات و اصالت خانوادگی هیچ چیزی از آرلوف کم نداشتم، از ایستادن کنار در و حاضربه خدمت بودن چندان هم احساس حقارت نمی کردم.
نویسندگان پرتعدادی در «ادبیات روسیه» ظهور کرده اند که ایده های ژرف، آثار ادبی و توانایی آن ها در داستان سرایی در طول زمان طنین انداز بوده است.
در دست گرفتن جایزه نوبل ادبیات برای همه نویسندگان یک آرزو و رویا است. اما این رویا برای همه محقق نشد.
یکی از مهم ترین عناصر ادبی در آثار چخوف، «شخصیت» است؛ او نویسنده ای بود که احساسات زیادی برای هیجانات درونی شخصیت هایش داشت.