کتاب دشمنان

Enemies
کد کتاب : 1543
مترجم :
شابک : 978-964-351-258-3
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 319
سال انتشار شمسی : 1403
سال انتشار میلادی : 1887
نوع جلد : جلد سخت
سری چاپ : 16
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

دشمنان
The enemies
کد کتاب : 65488
مترجم :
شابک : 978-9640014288
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 245
سال انتشار شمسی : 1401
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 10
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب دشمنان اثر آنتون چخوف

کتاب دشمنان، اثری نوشته ی آنتون چخوف است که اولین بار در سال 1887 منتشر شد. کریلوف، دکتری محلی است که در همین لحظه، پسر شش ساله اش را به خاطر ابتلا به دیفتری از دست داده است. او در حال مشاهده ی خداحافظی همسرش با جسم بی جان پسرشان است که ناگهان زنگ در به صدا درمی آید. غریبه ای ثروتمند پشت در است که ملتمسانه از دکتر می خواهد همسر ناخوش احوالش را درمان کند. کریلوف به او می گوید که به هیچ وجه نمی تواند همسر خود را در چنین شرایطی تنها بگذارد اما غریبه اصرار می ورزد و به دکتر می گوید که خانه اش در همین نزدیکی هاست. کریلوف در نهایت دلش به رحم می آید و آن ها به سوی خانه ی غریبه راه می افتند. اما وقتی به مقصد می رسند، می بینند که همسر مرد غریبه در خانه نیست؛ اتفاقی که باعث می شود دکتر حسابی از کوره در برود.

کتاب دشمنان


ویژگی های کتاب دشمنان

آنتون چخوف از بزرگترین نویسندگان ادبیات روسیه

آنتون چخوف
آنتون پاولوویچ چخوف، زاده ی 29 ژانویه ی 1860 و درگذشته ی 15 ژوئن 1904، داستان نویس و نمایشنامه نویس روس بود. او در زمان حیاتش بیش از 700 اثر ادبی خلق کرد.چخوف را مهم ترین داستان کوتاه نویس برمی شمارند. او در زمینه ی نمایشنامه نویسی نیز آثار برجسته ای از خود به جا گذاشته است به طوری که عده ای او را پس از شکسپیر، بزرگترین نمایشنامه نویس تاریخ قلمداد می کنند.چخوف در سال های پایانی تحصیلات متوسطه اش در تاگانروگ به تئاتر می رفت و در همین زمان، نخستین نمایشنامه ی خود را نوشت. او در همین سال ها مجله...
نکوداشت های کتاب دشمنان
A moving character study.
پژوهشی تکان دهنده از شخصیت ها.
timlepczyk.com

A story by one of Russia’s most famous and popular writers.
داستانی از یکی از مشهورترین و محبوب ترین نویسندگان روسیه.
Barnes & Noble

قسمت هایی از کتاب دشمنان (لذت متن)
حال آدم هایی را داشت که انگار سگ هار به آن ها حمله کرده یا خانه شان آتش گرفته باشد، جلوی نفس های تندش را نمی توانست بگیرد. با صدایی لرزان و عجولانه حرف می زد. لحن صدایش صمیمیت بچه هایی را داشت که ترسیده باشند. مثل همه ی کسانی که وحشت کرده اند و گیج و منگ شده اند.

این چه بازیه سر من آوردین؟ بچه ام مرده. زنم غصه دار و تنها تو خونه مونده. خودم نای ایستادن ندارم، سه شبه که خواب به چشمم نرسیده... اون وقت منو آوردن تو یه کمدی مسخره نقش بازی کنم، نقش یک نعشو بازی کنم.

اندکی بعد که دکتر روی صندلی کالسکه جا گرفته بود و دور می شد، هنوز نگاهی تحقیر آمیز داشت. هوا تاریک بود، تاریک تر از یک ساعت پیش. نیمه ی ماه قرمز در پشت تپه ی کوچک پنهان شده بود و ابرهایی که نگهبان آن بودند به صورت لکه های سیاهی پیرامون ستاره ها را گرفته بودند.