کتاب جادوگر و گوی شیشه ای

Wizard and Glass
برج تاریک (4)
کد کتاب : 51571
مترجم :
شابک : 978-6003266124
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 833
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1997
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 1
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب جادوگر و گوی شیشه ای اثر استیون کینگ


جادوگر و گوی شیشه ای یک رمان فانتزی نوشته ی استیون کینگ، نویسنده آمریکایی است. این کتاب چهارمین کتاب از مجموعه ی برج تاریک است که در سال 1997 منتشر شد. این کتاب در نظرسنجی سالانه لوکوس برای بهترین رمان فانتزی در رتبه چهارم قرار گرفت.

رمان از جایی شروع می شود که در جلد قبل مجموعه به پایان رسید. پس از اینکه جیک، ادی، سوزانا و رولاند چندین ساعت بی‌ثمر را صرف معما بازی با بلین مونو می‌کنند، ادی با گفتن جوک‌های کودکانه کامپیوتر دیوانه را شکست می‌دهد. بلین نمی تواند معماهای «غیرمنطقی» ادی را مدیریت کند. چهار تفنگدار در ایستگاه راه آهن توپکا پیاده می شوند، ایستگاهی که در کمال تعجب آنها در توپکا، کانزاس، دهه 1980 واقع شده است. آنجا شهری متروک است، زیرا این نسخه از جهان به دلیل آنفولانزا خالی از سکنه شده است.

در جادوگر و گوی شیشه ای، استیون کینگ در شورمندترین حالت خود خوانندگان را دد موج شور و شوق جذب می‌کند
چهارمین جلد از مجموعه درخشان برج تاریک که به گفته ی Publishers Weekly «به‌شدت تنش‌آمیز... و غرش‌آلود» است . کتاب جادوگر و گوی شیشه ای پرفروش‌ترین ملی درباره ی یک تلاش حماسی برای نجات جهان است.
کتاب جادوگر و گوی شیشه ای توسط سهیلا اله دوستی ترجمه شده است. این کتاب را انتشارات افراز منتشر کرده است.

کتاب جادوگر و گوی شیشه ای

استیون کینگ
استیون ادوین کینگ که به اختصار با نام استیون کینگ میان مردم شناخته می شود، نویسنده ی رمان و داستان های کوتاه است که در ۲۱ سپتامبر ۱۹۴۷ در ایالات پورتلند در آمریکا به دنیا آمد. استیون یکی از برترین نویسنده های قرن حاضر محسوب می شود. اغلب آثار کینگ در ژانر وحشت بوده و می توان گفت که او برترین نویسنده ی ژانر وحشت در حال حاضر به شمار می آید.کینگ در سال ۱۹۷۰ از دانشگاه شهر مین (مکان تولدش) فارغ التحصیل شد و از آن زمان به بعد شروع به نوشتن داستان نمود. ۴ سال بعد کینگ موفق به انتشار اولین رمان خود ب...
قسمت هایی از کتاب جادوگر و گوی شیشه ای (لذت متن)
ریا گفت «بقیه رفتن، و گوی شیشه ای رو از چنگ من درآوردن؛ اما اون دختر! برش می گردونن به خونه ی شهردار، و شاید بتونیم اونو ببینیم. آره، می تونیم.» کوردلیا با لحنی سرد گفت «تو هیچی رو نمی بینی، داری می میری.» ریا خس خس کنان خندید و آب دهان اش تراوش کرد. «می میرم؟ نه! فقط نیروم تموم شده، و باید دوباره شارژ بشم و تجدیدقوا کنم. حالا گوش کن، کوردلیا دختر هیرام و خواهر پاتریک! عجوزه دست استخوانی اش که به طرز عجیبی قوی بود، دور گردن کوردلیا انداخت و او را جلو کشید. هم زمان دست دیگرش را هم بالا برد و مدال نقره را در مقابل چشمان گرد او حرکت داد. او زیر لب زمزمه می کرد و بعد از مدتی فهمید و سر تکان داد. کوردلیا بلند شد و به طرف آشپزخانه رفت. روی کابینت کنار سینک یک جعبه ی سیاه بود که دو چاقوی تیز درون آن بودند. یکی از آن ها را برداشت و برگشت. چشمان اش مات بودند، درست مثل چشمان آن شب سوزان که زیر نور ماه بوسه با ریا کنار در کلبه اش ایستاده بودند. ریا پرسید «تلافی ش رو سرش درمیاری؟ واسه بلایی که سرت آورد.» کوردلیا زیر لب زمزمه کرد «دختره ی خوشگل فیس وافاده ای.» دستی که چاقو نداشت را بلند کرد و روی دوده های صورت اش کشید. «آره، تلافی ش رو سرش درمیارم.» «تا دم مرگ؟» «آره، یا اون بمیره یا خودم.» «مطمئن باش اون می میره. نترس. حالا منو روبه راه کن، کوردلیا. کاری که احتیاج دارم رو برام بکن!» کوردلیا دکمه های جلوی پیراهن اش را باز کرد، و به شکم اش رسید. آن جا یک کمربند سفید بسته بود و همان جا بود که چاقو را استفاده کرد. کمربند و گوشت زیرش را شکاف داد. خون قرمز ناگهان بیرون زد؛ مانند شکوفه ی رز. ریا گفت «آره، شکوفه ی رز. همیشه خواب اونا رو می بینم. شکوفه های رز. بیا نزدیک تر!» دست اش را پشت کمر کوردلیا گذاشت و او را به جلو هل داد. سرش را خم کرد و شروع به نوشیدن خون کرد. کوردلیا همچنان با چشمان مات نگاه اش می کرد.