رمانی متمایز درباره ی آشوب های عاطفی دوران نوجوانی.
نفسگیر.
«آدیچی» یکی از بدیع ترین رمان نویسان نسل خود است.
از نگاه کردن به قهوه ای گرم چشمانش می هراسیدم. می ترسیدم که سست شوم، که دستانم را دور گردنش حلقه کنم و نگذارم برود. برگشتم.
آلمانداها را از لای انگشتانش در آورد و با دقت به گلبرگ های زردش نگاه کرد، پرسید: «این همون گلیه که تو می مکی؟ که شیره ی شیرینی داره؟» لبخند زدم: «نه اون اکسوراست.» گل را انداخت و شکلکی در آورد.
خندیدم. خندیدم چون گل های آلاماندا خیلی زرد بودند. خندیدم چون تصور کردم پدر «آمادی» شیره ی تلخ آن ها را می مکد. خندیدم چون چشمان پدر «آمادی» خیلی قهوه ای بودند و من می توانستم خودم را در آن ها ببینم.
آیا فمینیسم، جنبشی افراطی است که بر سر مردان داد و فریاد می کند؟ یا جنبشی به دنبال برابری است؟ آیا اصلا به چنین جنبشی نیاز داریم؟
خانم علیزاده🥲🥲🤍