عیار با شمشیر و تیردان و کمان مغول، و چنته ی خوراک او پیدا می شود. دختر: (رنگ برگشته و لرزان) اینطوری ور نمی افتند .. (از خشم صدایش در نمی آید) اینطوری ور نمی افتند! عیار تکه نانی از چنته ی مغول به او می دهد. عیار: خوشمزگی اش مال گرسنگی ماست! دختر: خیلی جوان بود؛ بچه سال. شاید مادری داشت که دلش همراه او بود. شاید آرزوها داشت عیار: (در حال خوردن) کی آرزو داشت؟ دختر: جوانک مغول، که کشتی؛ آرزو داشت _ نه؟ عیار: من چه بدانم؟ من که نمی شناختم.
شحنه: چیست ای خلق که در هم افتاده اید؟ اگر تیغتان هست به روی مغول بکشید! این آتش خاموش! و شما سلاح بردارید ؛ دشمن به شمشیر می رانند نه رجز! پیر: باورهای ما به محکمترین دعاها برآمده ، باکی نیست. شحنه ها: ای پدر، مغول نیز با خود دعا و تعویذ ترا دارد و بر آن اضافه تر شمشیر.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
عیار خودش مغوله یا ایرانی؟
اوایلش خیلی خوبه ولی آخرش میشه مثل رمبو !