کتاب عیار تنها

Only Content
کد کتاب : 5763
شابک : 9782000372073
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 102
سال انتشار شمسی : 1398
سال انتشار میلادی : 1985
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : 11 آذر

معرفی کتاب عیار تنها اثر بهرام بیضایی

"عیار تنها" فیلمنامه ای است به قلم "بهرام بیضایی" که در روزگاران هجوم مغول ها به ایران اتفاق می افتد و ماجراها در خراسان و خوارزم رخ می دهد. یک پیرمرد مشغول چال کردن گنج خود در ویرانه ای است که چشمش به "عیار تنها" و زخمی می افتد. او ابتدا از اینکه به دست وی کشته شود می ترسد اما سپس او را به خانه برده تا زخمش را ببندد و نجاتش دهد. عیار که بازمانده ی جنگ با مغول هاست در سرگردانی به سر می برد اما در حق پیرمرد جفا کرده و بعد از طمع و دست درازی به دختر و گنج پیرمرد، از خانه ی او فرار می کند. دختر پیرمرد هم که نمی تواند در خانه بند شود، به دنبال او می رود و دیری نمی پاید که سپاهیان مغول به خانه ی پیرمرد ریخته و همه چیز و همه کس را با آتش وحشیگری خود می سوزانند. دیگر هیچکس برای دختر نمانده و او همراه عیار رهسپار جاده ها می شود.
اتفاقات زیادی در این مسیر برای دختر و "عیار تنها" که حالا دیگر تنها نیست می افتد و آن ها به هر آبادی و شهری که می روند، به بقیه اطلاع می دهند که لشکر مغول در پیش است و شهرها را یک به یک تاراج کرده است. از هر شهری که عبور می کنند، تیغ شمشیر مغول در پس آن ها خون ملت را می ریزد و شهر را ویران می کند. اما آن ها همینطور به راه خود ادامه می دهند و امید دارند که از چنگال سپاه خونریز مغول برای همیشه بگریزند. اینکه "بهرام بیضایی" چه سرنوشتی برای آن ها رقم زده را در فیلمنامه ی جذاب و درگیر کننده ی "عیار تنها" بخوانید.

کتاب عیار تنها

بهرام بیضایی
بهرام بیضایی (زاده ۵ دی‌ماه ۱۳۱۷ در تهران) کارگردان سینما و تئاتر و نمایش‌نامه نویس و فیلمنامه نویس و پژوهشگر ایرانی است.‏‏بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایش‌نامه نویسی، در سینما عرصه‌های دیگری چون تدوین، ساخت عنوان بندی و تهیه کنندگی را هم تجربه کرده‌است.‏وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است.چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی از مهم‌ترین آثار وی هستند.‏خانواده‌اش اهل کاشان...
قسمت هایی از کتاب عیار تنها (لذت متن)
عیار با شمشیر و تیردان و کمان مغول، و چنته ی خوراک او پیدا می شود. دختر: (رنگ برگشته و لرزان) اینطوری ور نمی افتند .. (از خشم صدایش در نمی آید) اینطوری ور نمی افتند! عیار تکه نانی از چنته ی مغول به او می دهد. عیار: خوشمزگی اش مال گرسنگی ماست! دختر: خیلی جوان بود؛ بچه سال. شاید مادری داشت که دلش همراه او بود. شاید آرزوها داشت عیار: (در حال خوردن) کی آرزو داشت؟ دختر: جوانک مغول، که کشتی؛ آرزو داشت _ نه؟ عیار: من چه بدانم؟ من که نمی شناختم.

شحنه: چیست ای خلق که در هم افتاده اید؟ اگر تیغتان هست به روی مغول بکشید! این آتش خاموش! و شما سلاح بردارید ؛ دشمن به شمشیر می رانند نه رجز! پیر: باورهای ما به محکمترین دعاها برآمده ، باکی نیست. شحنه ها: ای پدر، مغول نیز با خود دعا و تعویذ ترا دارد و بر آن اضافه تر شمشیر.