من «جیان» را ایستاده در گورستان تصور می کنم، بسیار جوان تر از خواهر ناتنی اش؛ فرزند دومی که «مکس» می خواست و به آن رسید. من در همان خاک دفن خواهم شد. در طرف دیگر «مکس». جسارت، وادارم می کند که با او شریک شوم. دیگر کجا می توانند دفنم کنند؟ البته آن زمان دیگر اهمیتی نخواهم داد.
می گوید: «حالا چه کسی از شما مراقبت می کند؟» می گویم: «ورا دوستم است نه پرستارم. مطمئن باش اگر بمیرم، هفته ها در آپارتمان نمی مانم و لاشه ام خوراک گربه نمی شود. بعضی ها دلشان برایم تنگ خواهد شد. هرچند تعدادشان زیاد نیست.»
مادرم همانقدر از «سدی» متنفر بود که از خواهر ناتنی نفرت انگیز «سیندرلا»، ولی در عین حال مودب بود. در رفتارش هیچ خشونتی دیده نمی شد. همیشه در ملاقات هایش با «سدی» مهمان نواز و مهربان بود؛ هم به دلیل رضایت درونی خودش، هم به خاطر رعایت حال پدرم. با وجود این که پدرم نیز وکیل بود، تصور می کرد سطح کار «سدی» پایین تر از کار خودش است.