خداجونی! من اسکارم، ده سالمه، تو خونه گربه و سگ رو آتیش زدم (فکر کنم حتی ماهی گلی هم کباب کرده باشم!) اولین باره که برات نامه می نویسم چون تا حالا به خاطر درس هام وقت نداشتم. باید همین اول بهت بگم که من حالم از نوشتن به هم می خوره، وقتی که دیگه واقعا مجبور باشم می نویسم؛ چون نوشتن یه چیز الکیه، یه چیز تزئینی. مثل لبخند زورکی، حلقه ی گل و روبان و منگوله و این چیزها؛ نوشتن یه دروغه که همه چیزو خوب نشون میده؛ یه کلک آدم بزرگونه س، مدرکش؟ بفرما، اول نامه م رو دوباره بخون: «من اسکارم، ده سالمه، تو خونه گربه و سگ رو آتیش زدم (فکر کنم حتی ماهی گلی هم کباب کرده باشم!) اولین باره که برات نامه می نویسم چون تا حالا به خاطر درس هام وقت نداشتم.» می تونستم خیلی راحت به جای این ها بنویسم: «بهم میگن کله تخم مرغی، هفت ساله به نظر می رسم، به خاطر سرطانم تو بیمارستان زندگی می کنم و هیچ وقت نوشته ای برات نفرستادم چون فکر نمی کنم حتی وجود داشته باشی!»
من کتاب رو از نشر کتابستان معرفت خوندم. بخشی از زندگی یه بچه کوچولو به نام «اسکار» که به خاطر بیماریش (سرطان خون) توی بیمارستان اطفال بستریه. یه سری افرادی که بهشون میگن «خانم صورتی» از خارج از بیمارستان میان تا بچهها رو ببینند و بهشون انرژی بدن و باهاشون شوخی کنند. این کتاب مکالمات اسکار با خدا و خانوم صورتیه. متنش سادهس و جنس رقیق و بچهگونه بودنش مثل «درخت زیبای من» هست. برای کسایی که حوصله متن سنگین ندارن و میخوان کتاب زود پیش بره، انتخاب خوبی بود. عکس روی جلد هم بهخاطر یه باور بانمکه که همون خانوم صورتی یا به قول اسکار «مامی صورتی» بهش میگه تا چطوری روزهای باقی مونده رو سر کنه.
با این کتاب، اشمیت جزو نویسندگان مورد علاقم شد.فوق العادس👌🏻❤️
مرگ و زندگی از دید اشمیت در لباس یک داستان سر راست و ساده.