سرشار از انسانیت.
غافلگیرکننده و بامزه.
فراموش نشدنی!
همیشه یه ساعتی هست که تمومی نداره. شبیه ساعت های دیگه ست. جوری که بهش شک نمی کنیم. بعد، واردش می شیم و توش گیر می افتیم. ساحل اون طرفی رو می بینیم، ولی خیال می کنیم هیچ وقت اونجا نمی رسیم. بیهوده دست و پا می زنیم. انگار هرچی زمان می گذره، داریم ازش دورتر می شیم. وقتی ثانیه ها می چسبن به ته کفش هامون، وقتی داریم هر دقیقه رو مثل یه توپ آهنی دنبال خودمون می کشیم، خیال می کنیم اون بیرون، روزها و شب ها پشت سر هم میان ومیرن، فصل ها جای هم رو می گیرن و ما اینجا فراموش شدیم.
توی خونه ی ما هر سال بهم می گفتن بابا نوئل نمیاد چون بدجوری مریضه و شاید حتی تا آخر زمستون هم زنده نمونه. تا این که یه روز واسه این که کلا خیالشون راحـت بشه بهم گفتن بابانوئـل مرده و هیچ کس هم جاش رو نگرفته و همه چی حل و فصل شد.
صبح شبیه چیزی که از صبح می فهمی، نیست. اگه عادت نداشته باشی، حتی شاید ملتفتش نشی. فرقش با شب خیلی ظریفه، باید چشمت عادت کنه. فقط یه هوا روشن تره. حتی خروس های پیر هم دیگه اونا رو از هم تشخیص نمی دن. هوای گند یه شب قطبی رو تصور کنید. روزهای قشنگ ما شبیه همونه.
بسیار جذاب بود با اینکه فضای داستان تیره است ولی حقیقت کاملا در داستان موج میزنه
خیلی کتاب قشنگی بود
فضا سازیهای کتاب جذابه اما نباید انتظار یک داستان قوی داشته باشیم.
با خوندنش آدم یاد اشتاین بک و جی دی سلینجر میوفته
داستان در مورد یک پسر نوجوون بی نام و نشون هست که در یک مکان بی نام و نشونتر و البته پر از سیاهی و تعفن زندگی میکنه. پسرک داستان دچار یه جور منگیه. یعنی اینکه میدونه باید وضعیت زندگی خودش رو عوض کنه ولی دقیقا هم نمیدونه میخواد کجا بره و باید چیکار کنه.
فوق العاده است. با وجود آنکه نا امیدی و سیاهی در داستان موج میزند، اما طرز روایت داستان و خلق تصاویر بسیار ملموس و مجذوب کننده است.
یک کتاب عجیب خوب، کتاب به سبک کتابهای دوران ابزورد کامو و بکت، کوتاه و اما غنی از واقعیت و زیبایی پوچ
سبک روایت داستان سیال ذهن هست، بدون زمان یا مکان خاصی طنزی که به کار برده بود برای نقد زندگی ماشینی و صنعتی فوق العاده بود ترجمه اصغر نوری مثل همیشه روان بود