توبهی گرگ قصهی آدمهایی است که توبه کردهاند و از عشق گریزانند...
داستان از آنجا شروع میشود که لیا و نیکی در مدرسه سر ناسازگاری برمیدارند به قدری که زندگی خانوادهها را تحت شعاع خودش قرار داده و این کینهی کودکانه پای خانوادهها را به این موضوع باز میکند و شروع داستان مهیج و اتفاقات که خواندنش خالی از لطف نیست.
(برگرفته از متن ناشر)
شتاب زده خود را به کنار ساحل رساند. عصبی و هراسان به سوی دریا رفت، موج های خروشان با شتاب مچ پاهایش را در بر گرفتند، دست هایش لرزش خفیف داشتند اما مگر در برابر لرز از دست دادن لیلی اش، مهم بود؟ دریای بیکران وسعتش به بزرگی قلب لیلی اش بود. آخ لیلی لیلی جانش کجا بود؟ تپش های قلبش دوتا یکی می زد... فقط خدا می توانست رحمی به دل عاشقش کند. چنگی به موهایش زد نعره ی لیلی لیلی گفتن هایش، گوش فلک را هم کر می کرد. چه برسد به مردهایی که کنارش ایستاده و چند نفر به دل دریا هجوم برده بودند. آب از سر و صورتش چکه کرد. با دیدن قایق واژگون، رعشه ای بی امان به جانش افتاد. ای کاش لیلی تنها به دل دریا نمی رفت. ای کاش نمی گذاشتند او به کنار ساحل برود. امیدش را از دست نداد این بار نعره بلندتری کشید: -لیلی... لیلی... چند قطره اشک از گوشه ی چشمش چکید. اشک هایش درد داشت. به خدا که درد داشت؛ مگر می توانست از این ثانیه به بعد نفس بکشد؟ به ولله که حرام است حرام! باید لیلی اش را از موج های دریا پس می گرفت. بدون لیلی نمی توانست حتی نفس بکشد. سرش را رو به آسمان بلند کرد و از ته دل فریاد کشید: -خدا... خدا... خدایا کمکم کن...
داستان زیبایی داشت و خواننده رو جذب خودش میکنه ولی کاش حداقل ۲ جلد بود به خاطر حجم بالای صفحات موقع خوندن باید خیلی مراقب بود که کتاب پاره نشه و سنگین بود