آسایشگاه، اثری طوفانی، گستاخانه و بسیار طنزآمیز است.
پینتر، بارقه ای از نور است؛ او در تاریکی می درخشد و تاریکی و درخشش، به یک میزان ساخته ی دست او هستند.
پینتر، یکی از تأثیرگذارترین نمایشنامه نویسان قرن بیستم است.
فلورا: بگو ببینم. تو زن داری؟ از زن ها خوشت می آد؟ تو هیچ وقت... شده به زن فکر کنی؟ و لختی بعد: فلورا: گمونم معاشقه دیگه معنی شو برات از دست داده. حتی بهش فکر هم نمی کنی؟ دیگه به ذهنتم خطور نمی کنه که معاشقه برای مردم یه فعالیت حیاتیه.
بهش گفتم: نه جانم، ... آخه تو چطور همچین فکری کردی؟ اینجا آسایشگاهه. مادر 6457 گفت: آهان. که این طور. خوب، مگه اینجا به اندازه ی کافی آسایش نداشت که باید می بردنش استراحتگاه؟ گفتم: ای بابا، خانم 6457، موضوع به این سادگی هام که فکر می کنی نیست... بعضی وقت ها آدم باید اول آسایش داشته باشه، بعد استراحت کنه. بعضی وقت هام برعکسه. در هر حالت، چه این حالت چه اون حالت، اول از همه، صلاح و مصلحت خود بیماری بررسی می شه. بعد گفتم: با این حساب، خیالت راحت باشه. اگه پسرت رو از اینجا بردن یه جای دیگه، حتما به صلاح خودش بوده.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
اصلی ترین موضوعی که پینتر با آن زندگی می کرد و به آن می پرداخت، «بیگانگی انسان» بود.