مک دونا، یک داستان سرای مادرزاد است.
نمایشنامه ای قدرتمند و با طنزی تلخ درباره ی آرزوهای برآورده نشده.
خنده دار و تأثربرانگیز.
تموم بعد از ظهرم این جا هدر رفت. (مکث) می تونستم راحت تو خونه بشینم تلویزیون تماشا کنم. ری کنار میز می نشیند. مگ: چه می دونی؟ شاید تا اون پیداش شه دیگه عصر شده باشه. ری (عصبانی): اول که اومدم تو گفتی حتما تا ساعت سه پیداش می شه. مگ: آره. معمولا ساعت سه می آد. آره. (مکث) ولی گاهی وقتام عصر می آد. گاهی وقتا. (مکث) بعضی وقتام دیرتر می آد. بعضی وقتا شب می آد. (مکث) یه بارم دیگه صبح شده بود.
پاتو : خب حالا که چیزی نشده. هان؟ خیلی آدما مسئله ی روحی پیدا می کنن. مورین : آره. خیلی از خل و دیوونه ها. پاتو : خـل و دیوونه ها نه. آدمای تحصیل کرده هم این طوری می شن. راستش واقعیت اینه که اگه خیلی تحصیل کرده باشی احتمالش بیشتره. اون طفلک «اسپایک میلیگن»، مگه اون همیشه آشفتگی روحی پیدا نمی کنه؟ هیچ وقتم ناراحتیش تمومی نداره. منم خودم بعضی وقتا مسئله ی روحی پیدا می کنم. ابایی هم ندارم که کسی بدونه. خجالت نداره که. معنیش فقط اینه که زیاد فکر می کنی و همه چی رو میریزی تو دلت. مورین : خجالت نداره آدمو یه ماه بندازن تو دیوونه خونه؟ نه؟ پاتو : خجالت نداره آدم به یه چیزایی فک کنه و خودشو ناراحت کنه. من اینو می گم. دیوونه خونه هم کلمه ی خوبی نیس که می گی. خودتم اینو خوب می دونی مورین.
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
این کارگردان خلاق، ریشه در تئاتر دارد و سال ها است که جایگاه خود را به عنوان نمایشنامه نویسی برجسته تثبیت کرده است
شاهکار مک دونا