کتاب بانوی دام گستر

طبق چه قانونی؟ دلش می خواست فریاد بزند و با مشت های گره کرده در مقابل این بی عدالتی بایستد. آخر به چه حقی؟ اما جنگ پایان یافته بود و فاتحان حق داشتند درباره ی اینکه چه چیزی جنایت است و چه چیزی نیست، و اینکه چه چیزی انسانیت محسوب می شود و چه چیزی نمی شود، تصمیم بگیرند.

پدر به حضور یک زن در زندگی اش نیاز داشت؛ «جردن» سال ها بود که این موضوع را می دانست. پدرش به کسی نیاز داشت که با او حرف بزند؛ کسی که به زور وادارش کند خوراک اسفناجش را بخورد؛ کسی که بتواند به او تکیه کند.

پروانه ی هواپیما شروع کرد به چرخیدن. موتور شعاعی کوچک و پرسروصدا روشن شد و دودی سیاه رنگ از خود بیرون داد. درست زمانی که «نینا» داشت قطب نما و نقشه ی خود را چک می کرد، صدای غرش هواپیما بلند شد. آن ها چند هفته ای بود که فقط در مناطق کوهستانی پرواز می کردند و پرواز در آنجا نسبت به شب های تابستان که در خط مقدم جنوب پرواز کرده بودند، دنیای متفاوتی بود.