پزشکان در قرن نوزدهم اموری را توصیف کردند که برای قرن ها پایین تر از آستانه ی امور دیدنی و شنیدنی قرار داشت. اما این به معنای آن نیست که آن ها بعد از تفکر زیاد شروع به فهم دوباره امور کردند یا به خرد بیش از تخیل توجه کردند، بلکه به معنای آن است که رابطه بین امور دیدنی و نادیدنی - که برای تمام شکل های دانش انضمامی ضروری است - ساختارش را تغییر داد و آنچه را قبلا پایین تر و فراتر از حوزه ی نگاه و زبان قرار داشت از طریق زبان و نگاه آشکار کرد.
ما در این جا فقط به پزشکی و شیوه ای که در آن، طی چند سال دانش خاص فرد بیمار سر و سامان یافت، علاقه مند نیستیم. برای امکان پذیر شدن تجربه ی بالینی به مثابه ی شکلی از دانش، لازم شد تا سازماندهی مجدد قلمرو بیمارستان، تعریف تازه ای از موقعیت بیمار در جامعه و تثبیت پاره ای روابط بین کمک های خیریه و تجربه ی پزشکی، بین کمک رسانی و دانش انجام شوند. بیمار باید در فضایی جمعی و همگون محصور می شد. همچنین لازم بود تا زبان به قلمرو کاملا تازه ای گشوده می شد: قلمرو رابطه ای دائمی و با مبنای عینی بین امر دیدنی و امر بیان شدنی.
بر ساختن تشریح آسیب شناختی در دوره ای که پزشکان بالینی در حال تعیین روش خودشان بودند صرفا نوعی همزمانی نیست: توازن تجربه مستلزم آن است که نگاه معطوف به فرد باشد و زبان توصیف باید بر مبنای ثابت، دیدنی و خواندنی مرگ استوار باشد.