«کفشهای شیطان را نپوش» مجموعه داستانی از احمد غلامی است. این کتاب کوچک و کم حجم، سه داستان بیشتر ندارد: دو داستان نسبتا بلند و یک داستان نسبتا کوتاه. کفشهای شیطان را نپوش، آرامش انگلیسی و راستی آخرین بار کی پدرت را دیدی؟ نام سه داستان این مجموعه هستند.
در اولین داستان این مجموعه، که عنوان کتاب هم از آن گرفته شده است، با شخصیت پیچیده پویان رو به رو هستیم. پویان شخصیت اصلی داستان، مردی هوسران است که علاوه بر اینکه زن دارد، با آذر، که کارمندش است، نیز سر و سری دارد و نیز در تلاش برای ایجاد رابطه با منشی شرکت، یعنی نیلوفر، نیز هست. پویان در عرصه سیاسی نیز فعالیتهایی دارد و .... پویان از آن تیپ شخصیتهاست که فکر میکند برای رسیدن به هدف، میتوان از هر ابزاری استفاده کرد. زنهای این داستان، سادهدل هستند و خیلی وقتها زخم همین سادهانگاریشان را میخورند و در مقابل آدمهای پیچیدهای چون پویان، مدام در تلاطم هستند.
«سرم را بلند میکنم و عراقیها را میبینم , آدمهایی مثل ما. چنان مضطرب این سو و آن سو میدوند و سنگر میگیرند که یادم میرود گلولههایی که از روبرو میآیند گلولههای آنها است و میتواند ما را بکشد.»
این تکهای از داستان آرامش انگلیسی است. راوی این داستان، نویسندۀ میانسالی است که به جبهه رفته است و گزارش تهیه میکند. او با دختری به نام مهرنوش آشنا میشود و درست نمیتواند درک کند که دوستش دارد یا نه. اما چیزی که برایش مسلم است، این است که وقتی با مهرنوش حرف میزند، به مرگ فکر نمیکند.
در داستان آخرین بار کی پدرت را دیدی؟ راوی برای دیدن پدر مریض احوالش، روانۀ شهرستان میشود. چهرهای که از پدر در ذهنش مانده، چهره پدری مستبد است. پدری که در پیری هم با دختری جوان ازدواج کرده. حال راوی نمیتواند درک کند که آن پدر با چهره مستبد، چطور در چنگال بیماری و پیری اسیر شده است؟ و چطور ممکن است دیگر نشانی از آن خلق و خوی گذشته در وجودش نباشد؟ او نسبت به پدرش که در آستانه مرگ است، نه متاثر است نه نیست. فقط گیج است و آشفته و نمیداند بعد از مرگ او، اشتباهاتش را گردن چه کسی بیندازد؟
کتاب زبان سادهای دارد. برای آن دسته از خوانندگانی که حوصله کتابهای پرحجم و داستانهای طولانی را ندارند، اما عمیق شدن در دل شخصیتها و دیدن پیچیدگی روح انسانها برایشان جذاب است، خواندن «کفشهای شیطان را نپوش» میتواند لذتبخش باشد.
کتاب کفشهای شیطان را نپوش