پیرمرد از پشت پنجره به عمو قدرت و لقمه هایی که به سرعت از دست ها به سمت دهان ها می رفتند و نامرئی می شدند نگاه کرد و گفت:
ـ من بایست یه دست کله پاچه بخورم.
احمد آقا که از پدرش چند قدمی جلو افتاده بود، نشنید. پیرمرد با صدای بلندتر گفت:
ـ بچه ی اسب همیشه پشت ننه ش راه می ره، واسه همین بهش می گن نجیب؛ اما بچه ی خر همیشه از ننه ش جلو می افته، واسه خاطر همین بهش میگن کره خر.
احمد آقا برگشت و گفت:
ـ چی می خوای بابا جان؟
ـ کله پاچه.
ـ نمی شه بابا جان. دکتر گفته آب هم نخوری؛ حالا تو می خوای کله پاچه بخوری؟
ـ دکتر به گور بابای گور به گور شده ش خندیده. هی بهش گفتم یک حبّی، چیزی، بده من درمون بشم گفت نه. فقط جراحی! فقط جراحی! معلوم بود بوی پول به دماغش خورده. شاید می خواد دل و روده ی منو ورداره بفروشه به اجنبی. من که یقینم شده با اجنبی دستش تو یه کاسه ست.