کتاب تعلیق

The Reprieve
کد کتاب : 998
مترجم :
شابک : 978-964-2575-54-1
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 528
سال انتشار شمسی : 1400
سال انتشار میلادی : 1945
نوع جلد : سلفونی
سری چاپ : 6
زودترین زمان ارسال : 4 اردیبهشت

تعلیق
The Reprieve
کد کتاب : 13608
مترجم :
شابک : 978-6220100225
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 478
سال انتشار شمسی : 1401
سال انتشار میلادی : 1945
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 5
زودترین زمان ارسال : ---

معرفی کتاب تعلیق اثر ژان پل سارتر

کتاب تعلیق، رمانی نوشته ی ژان پل سارتر است که اولین بار در سال 1945 به انتشار رسید. داستان این رمان در سپتامبر سال 1938 اتفاق می افتد؛ زمانی پرتلاطم که در طول آن، تمام اروپا منتظر نتیجه ی کنفرانسی در مونیخ است که مشخص خواهد کرد آیا جنگی در کار خواهد بود یا خیر. در پاریس هم مردم به انتظار نشسته اند و در میان آن ها، متیو، ژاک و فیلیپ به چشم می خورند که هر کدام در حال دست و پنجه نرم کردن با روابط عشقی، تردیدها و خشم های مختص به خود هستند و هیچ کدامشان، آمادگی رفتن به جبهه های جنگ را ندارند. کتاب تعلیق با پرداختن به مکان ها و شخصیت هایی مختلف تلاش می کند تا کُلاژی هنرمندانه از امیدها، ترس ها و خودفریبی های مردمان یک قاره خلق کند؛ مردمی که خطر وقوع جنگی خانمان سوز را از هرچیزی به خود نزدیکتر می بینند.

کتاب تعلیق


ویژگی های کتاب تعلیق

ژان پل سارتر برنده ی جایزه ی نوبل ادبیات سال 1964

ژان پل سارتر
ژان-پل شارل ایمار سارْتْرْ، زاده ی ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ و درگذشته ی ۱۵ آوریل ۱۹۸۰، فیلسوف، اگزیستانسیالیست، رمان نویس، نمایش نامه نویس و منتقد فرانسوی بود.پدرش «ژان باپتیست سارتر» افسر نیروی دریایی فرانسه و مادرش «آنه ماری شوایتزر» دخترعموی «آلبرت شوایتزر» پزشک معروف، برنده ی جایزه ی صلح نوبل بود. پانزده ماهه بود که پدرش به علت تب از دنیا رفت. پس از آن مادرش به نزد والدینش به مودون بازگشت.او در سال ۱۹۲۲ موفق به گرفتن دیپلم شد، پس از آن تصمیم گرفت به همراه «نیزان» در «دانشسرای عالی پاریس» در رشته ی آم...
نکوداشت های کتاب تعلیق
An extraordinary picture of life in France.
تصویری خارق العاده از زندگی در فرانسه.
Goodreads

Brilliant.
درخشان.
Professional Moron

A brilliantly crafted portrait of France on the brink of war.
تصویری درخشان از فرانسه در آستانه ی جنگ.
Kate Wilson, Author

قسمت هایی از کتاب تعلیق (لذت متن)
در ساعت پانزده و سی دقیقه، ماتیو هنوز در مرز آینده ای وحشتناک را انتظار می کشید؛ در ساعت شانزده و سی دقیقه، میلان دیگر آینده ای نداشت. پیرمرد از جا برخاست، با پاهای خشکیده و گام هایی شمرده و موقر طول اتاق را پیمود و گفت: «آقایان!» و لبخند پریده رنگی زد. اسناد را روی میز گذاشت، اوراق را یکی یکی با مشت نیمه بسته اش صاف کرد. میلان مقابل میز ایستاده بود؛ اسناد باز شده، تمامی عرض رومیزی مشمایی را می پوشاند. میلان برای هفتمین بار این عبارات را مرور کرد: «رئیس جمهور و همصدا با او، هیئت دولت، در مورد مبنای جبهه گیری برای آینده، چاره ای جز پذیرش پیشنهاد دو ابرقدرت نداشتند، چاره ای نیست، چون تنها مانده ایم.» نوویل هندرسون و هوراس ویلسون به میز نزدیک شده بودند. پیرمرد به آنان رو کرد و با حالت سرخورده و بی هیجانی گفت: «آقایان این تنها کاری است که می توانیم بکنیم»، و میلان می اندیشید که: «کار دیگری نمی شد کرد.» صدای همهمه هایی از پنجره شنیده می شد و میلان در این اندیشه بود که «ما تنها مانده ایم.» صدای جیغ مانندی از خیابان به گوش رسید: «زنده باد هیتلر!»

بعضی ها هستند که غیر از جان شان چیزی ندارند... هیچ کسی هم برای آن ها کاری انجام نمی دهد... هیچ کسی... هیچ حکومتی... هیچ رژیمی.

انسان همیشه نوعی تأثر شرم آور و اشباع نشده را در گوشه ای از اعماق وجود خویش حفظ می کند. تأثری که صبورانه منتظر یک خاکسپاری، یک مجلس یادبود یا یک ازدواج می ماند تا سرانجام اشک هایی را به دست آورد که هیج گاه جرأت ابرازش را نداشته است.