اولین روز دانشگاه! دانشگاه تھران! یه آرزو! جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم! ترسیدم !جرات نمی کنم برم تو !جلوی در دانشگاه واستادم و به سر در قشنگش نگاه می کنم! ھمیشه آرزوی یھ ھمچین روزی رو داشتم! حالا اون روز شده اما من می ترسم! یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم: -تو دریا ھستی! پر اراده و شجاع! با پشتکار زیاد! آروم اما سخت کوش! وقتی ھم که عصبانی دیگه چیزی جلودارش نیست! پس برو تو! و رفتم تو! تا از در دانشگاه وارد شدم،چند تا سال آخری جلوی در وایستاده بودن. نمی دونستم باید کجا برم. رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم: -ببخشید آقا،من سال اولی م،می شھ بفرمایین من کجا باید برم؟ تا اینو گفتم،اونم معطل نکرد و گفت: -قربون من! یه دفعه ھمشون زدن زیر خنده ! مونده بودم چی جوابشو بدم بغض گلومو گرفته بود…
شش سال پیش خوندمش ولی اخرش همیشه یادم هست خیلی تاثیر داشت روی من واقعا باهاش گریه کردم خندیدم ذوق کردم ناراحت شدم حسادت کردم
من با این کتاب یا بهتر بگم رمان عاشق شدم گریه کردم درس خوندم دانشگاه تهران قبول شدم و. با این کتاب لحظاتشو واقعیت دادم البته البته البته بدون قسمتهای غمگین خانم مودب پور من با کتاب شما رابطه ای کاملا فیزیکی داشتم فقط سعی کردم از نوشتهها درس بگیرم و الان که دارم مینویسم این متن رو مطمئنم نمیبینید ولی کاش میدونستین من دریای مونث نبودم بلکه مشتاق مذکر بودم و پسرم دانشگاه تهران سال سوم هست و دخترم صنعتی شریف درس میخونه ماندانا خانم من با کتابتون متولد ، زندگی و خواهم مرد کاش همه بدونن که رمان شما میتونه راهگشای اذهان متشوش امروز در راستای منویات عشق پاک ، رستگاری و وفاداری به معشوق تا ابد باشه و در نهایت باشد که این مهم در زندگی تمام ایرانیان متظلم برقرار بشه به امید آن روز 🌹
این رمان تازه تموم کرم قشنگ بود تشکر
من واقعا از داستانهای مودب پور خوشم میاد عالیهههه