کتاب دریا

sea
کد کتاب : 9998
شابک : 9789640493847
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 368
سال انتشار شمسی : 1395
سال انتشار میلادی : 2002
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 21
زودترین زمان ارسال : 21 اردیبهشت

معرفی کتاب دریا اثر م مودب پور

"دریا" نام رمانی است از "ماندانا معینی" همسر "م مودب پور"، از نویسندگان پرفروش ایرانی که قصه ی یک دختر باهوش و با استعداد را روایت می کند. با وجود اینکه این قصه از "ماندانا معینی" نیز به سبک دیگر رمان های عامه پسند "م مودب پور" به نگارش درآمده، اما داستان آن از ویژگی های منحصر به فرد خود برخوردار است و تجربه ی شیرینی را از مطالعه ی یک داستان عاشقانه ی دلچسب، برای خوانندگان رقم خواهد زد.
"دریا" علاوه بر هوش سرشارش، از زیبایی ظاهری نیز برخوردار است و چهره ی بسیار دلنشینی دارد. اما حتی برای دختری به زیبایی و باهوشی "دریا"، ورود به دانشگاه، آن هم یکی از بزرگ ترین دانشگاه های کشور که درس خواندن در آن آرزوی عده ی زیادی می باشد، تجربه ای دلهره آور خواهد بود. علاوه بر این، دانشگاه مکانی برای ملاقات با آدم های جدید خواهد بود؛ آدم هایی که ممکن است دیدار با آنان، زندگی فرد را برای همیشه تغییر دهد. برای "دریا" این فرد "فریبرز" بود.
"فریبرز" و "دریا" در دانشگاه با هم آشنا می شوند و او به "دریا" می گوید که از یک خانواده ی متمول آمده است. به مرور زمان برای "دریا" روشن می شود که "فریبرز" به او حقیقت را نگفته ولی با این حال، "دریا" او را بخشیده و از هیچ کاری برای کمک به او دریغ نمی کند. او حتی "فریبرز" را در درس ها یاری می کند و با پولی که از آموزش به بچه های دیگر در می آورد، به "فریبرز" کمک می رساند. اما همه چیز به این سادگی نیست و باید دید که عاقبت خوبی های "دریا" و عشق بین آن ها چه خواهد بود.

کتاب دریا

قسمت هایی از کتاب دریا (لذت متن)
اولین روز دانشگاه! دانشگاه تھران! یه آرزو! جلوی در اصلی دانشگاه وایستادم! ترسیدم !جرات نمی کنم برم تو !جلوی در دانشگاه واستادم و به سر در قشنگش نگاه می کنم! ھمیشه آرزوی یھ ھمچین روزی رو داشتم! حالا اون روز شده اما من می ترسم! یه لحظه چشمامو بستم و به خودم گفتم: -تو دریا ھستی! پر اراده و شجاع! با پشتکار زیاد! آروم اما سخت کوش! وقتی ھم که عصبانی دیگه چیزی جلودارش نیست! پس برو تو! و رفتم تو! تا از در دانشگاه وارد شدم،چند تا سال آخری جلوی در وایستاده بودن. نمی دونستم باید کجا برم. رفتم جلوتر و از یکی از اون پسرا پرسیدم: -ببخشید آقا،من سال اولی م،می شھ بفرمایین من کجا باید برم؟ تا اینو گفتم،اونم معطل نکرد و گفت: -قربون من! یه دفعه ھمشون زدن زیر خنده ! مونده بودم چی جوابشو بدم بغض گلومو گرفته بود…