«با پسر عموم، تو ماشین من نشسته بودیم و داشتیم تو یه بزرگراه خیلی شلوغ حرکت می کردیم. من رانندگی می کردم و مانی کنارم نشسته بود و تکیه ش رو داده بود به شیشه بغل و همونجور که آروم آروم می رفتیم جلو، با همدیگه حرف می زدیم. پدر من و مانی، دو تابرادر بودن که همیشه با همدیگه زندگی کردن. همیشه م با همدیگه شریک بودن. الانم یه کارخونه بزرگ دارن. خونه هامون بغل همدیگه س. دو تا خونه ی دوبلکس بغل هم با حیاط های بزرگ و پرگل و گیاه و درخت که وسط شون دیوار نداره. من و مانی چند سالی هس که دانشگاه مونو تموم کردیم و تو همون کارخونه کار می کنیم. مادر مانی موقع تولدش فوت کرد و چون باهمدیگه یک سال اختلاف سنی داریم، مادرم اونم شیر داد. عموم بعد از مادر مانی دیگه ازدواج نکرد. زنش رو خیلی دوست داشت. در حقیقت مادر من مانی رو بزرگ کرد و ما دو تا مثل دوتا برادر بودیم. هرجا که می رفتیم و هر کاری که می کردیم، با همدیگه می رفتیم و با همدیگه می کردیم. یعنی مانی می رفت و من هم دنبالش! یه خورده شیطون بود اما آقا و مهربون و فداکار! پدرم و عموم برامون دوتا ماشین خیلی گرون قیمت خریده بودن و انداخته بودن زیر پای ما! حقوق مونم با اینکه هفته ای دو سه روز بیشتر کار نمی کردیم خیلی عالی بود. تو شمال م دوتا ویلای خیلی خیلی بزرگ داشتیم که تا تقی به توقی می خورد، مانی کار رو تعطیل می کرد و به هوای تمدد اعصاب، دوتایی یه جوری در می رفتیم و سه چهار روزی اونجا می موندیم! خلاصه تو ماشین نشسته بودیم و من داشتم حرف میزدم و مانی م لم داده بود به شیشه و هم آهنگ گوش می کرد و هم با من حرف می زد.»
رمانهای مودب پور کی شد 300 هزارتومن؟ من همشون رو دونه ای 30 هزارتومن میخریدم !
همه کتابهاش مثل همه یه مضمون باتغییراسم کتاب _وتهش مشخص نیست دوست نداشتم به نظرم چرت بود
🙂اخرش خیلی ناراحت کننده تموم شد و اینکه اخرش میتونست بهتر از این باشه یکم گنگ بود اخرش فهمیده نشد چه اتفاقی افتاد بعد رفتن هامون به اون اتاقی که اون خانوم بهش اشاره میکرد
سلام میشه یخورده آخرش رو توضیح بدید؟ تا حالا سه چهار بار خوندمش اما هنوز آخرش برام گنگه مگه رفته بودن پارتی؟ مگه نرفته بودن به فقرا کمک کنن؟ بعدش چی شد که رکسانا زخمی شد و هامون توهم میزد؟
حالم بهم خورد.
چطوری متوجه نمیشین چی شد خیلی واضحه که
ببخشید میشه لطفا کل کتاب رو برای من اسپویل کنید؟من فقط چند صفحه اولشو خوندم
اون حرفهای مانی تو پارتی که بی معنی بی مفهوم بود. رمان هم مثل فیلماشون آخرش بی معنی
چرت بود آخرش نفهمیدیم؟ تظاهرات اون وقت شب بخاطر چه بود.رمان ربطی به عاشقی نداشتن ربطی دیگه اش که معلوم نشد
خب ببین کتاب خیلی بخشهای عاشقانه داشت بعدشم واسه تظاهرات سال ٨٨ بود که اون شب رکسانا با دوستاش رفتن و هامون هم سرش ضربه خورده بود واسه همین یه خورده باید رو کلمات فکر میکردی چون مثلا هامون هم تو حالت طبیعی نبود
اخرش شد حوادث کوی دانشگاه ۷۸
واقعا چرا تمام کتابهای اقای مؤدب پور دوتا پسرعمو هستن یکی شیطونه و اون یکی پشت سر اون راه میوفته و خیلیییی پولدارن از خلاصه این معلومه دقیقا شبیه شب پره هستش
واقعا تموم داستاناشون همینه
رمان یاسمین رو بخون کمی فرق داره
من این کتاب رو خوندم ولی اصلا نفهمیدم آخرش چی شد و رکسانا رو کی کشت؟ لطفا یه نفر که خونده بگه آخه آخرش خیلی گنگ تموم شد
ارزش خوندن داره؟
چرا اسپویل میکنی خوب برادر؟😢
تو تظاهرات دانشگاه کشته شد
اسپویل نکن خب😐😭
رکسانا تو تظاهرات سال ۷۸ جلوی دانشگاه توسرش ضربه خورد و رفت توکما و بعدشم مرد