پاپانوئل از روی بی عقلی خرس عروسکی داد به جیمز
غافل از این که همان سال، یک خرس گریزلی او را لت و پار کرده بود.
روزی در پارک
کلی تعجب کردم.
دختری را دیدم
که یک عالم چشم داشت
دختر خیلی خوشگل بود
(و خیلی شگفت انگیز!)
دیدم دهان هم دارد،
همین بود که حرف زدیم.
درباره ی گل ها
و کلاس های شعرش،
و این که اگر می خواست عینک بزند
چه مشکلاتی داشت.
خیلی باحال است
که دختری را بشناسی که یک عالم چشم داشته باشد،
ولی اگر بزند زیر گریه
بدجوری خیس می شوی.
زن به دکتر شکایت کرد:
«این بچه نمی تونه مال من باشه.
بوی اقیانوس می ده، بوی خزه و آب دریا.»
«تازه شما خیلی هم خوش شانسید، همین هفته ی پیش،
دختری رو درمان کردم که سه تا چشم داشت و یک منقار.
این که پسرتون نصفش صدفه
تقصیر من نیست.»