آزاده که سال ها قبل توسط همسرش مهران آن هم در دوران بارداری ترک شده است، حالا پس از گذشت زمانی طولانی و با وجود ابتلایش به یک بیماری خطرناک، هنوز هم قصد فاش کردن حقیقت را برای دخترش نازلی ندارد. نازلی، بی نهایت به ناپدری فوت شده اش بهزاد و خواهرش الناز علاقه دارد، از این رو آزاده معتقد است که فهمیدن حقیقت باعث آزار دخترش شده و خاطرات خوب بهزاد را در ذهن او خراب می کند، از طرفی مخفی نگه داشتن این راز و محروم ماندن مهران از چنین دختر نازنینی را بهترین تنبیه برای او می داند.
در میان این درگیری ها و آشوب های ذهنی که آزاده را بیش از پیش خسته و فرسوده کرده است، نازلی با اطلاع از بیماری مادر و هزینه های بالای درمانش، به عنوان دستیار و مترجم در یک شرکت با مدیریت مهران ادیبان استخدام می شود، خبری که پس از رسیدن آن به گوش مادر و مادربزرگش، منجر به نشان دادن واکنشی عجیب از سوی آن ها می شود و کنجکاوی نازلی را برای پی بردن به چرایی نشان دادن چنین عکس العملی برمی انگیزد.
کتاب برای آمدنم دیر بود