دانههای مروارید گون اشک روی گونههای نرم و لطیف دختر زیبا دوید و با بغضی که حرف زدن را برایش دشوار میکرد تقریبا نالید: امشب تا صبح چشم از آسمان برنمیدارم. پس باید به من قول بدی که اشک نریزی. بهت قول نمیدم، چون مطمئنم که نمیتونم جلوی فرو ریختن اشکهام رو بگیرم... .