هیزم شکن مهربان و هیزم شکن بد جنس
سالها پیش در شهری دور هیزم شکن فقیری زندگی میکرد که بسیار مهربان بود. او میگفت درختان زنده هستند، از این رو هرگز شاخه های زنده درختان را برای تهیه هیزم از درخت جدا نمی کرد و در عوض شاخههای خشک شده را از روی زمین جمع آوری مینمود. یک روز که از زیر درخت کاجی عبور میکرد تا هیزمهایی که زیر آن ریخته را جمع نماید، صدایی شنید که می:گفت شیره جان من چسب ناک است زیرا شاخه های زنده مرا شکسته اند .