وستا در یکی از پیاده روی های روزانه همراه سگش در جنگلی نزدیک خانه یادداشتی روی زمین پیدا می کند... اسمش ماگدا بود. هیچ کس هیچ وقت نخواهد فهمید چه کسی او را کشته. من نبودم. این جنازه اش است.
وستا در بهترین روزهایش هم ضعیف است، تنها هم هست. بعد از مرگ شوهرش به لوانت آمده و تازه وارد است. حدس و گمانهایش درباره ی یادداشت به سرعت به وسواسی تمام و کمال تبدیل میشود. ماگدا که بود و چطور سرنوشتش به این جا ختم شد؟
(برگرفته از متن ناشر)
اسمش «ماگدا» بود. اما هیچ کس نخواهد فهمید چه کسی او را کشته است. آن فرد من نبودم. پیکر مرده اش اینجاست. اما هیچ جسدی وجود نداشت. هیچ رد خونی آن جا نبود. هیچ دسته ی موی گره خورده و درهم تنیده ای به شاخه های بی قواره و افتاده ی درختان گیر نکرده بود، هیچ روسری قرمز و پشمی ای که رطوبت شبنم صبحگاهی را به خود جذب کرده باشد، بوته ها را آذین نبسته بود. فقط یک یادداشت روی زمین بود، یادداشتی که در باد ملایم ماه مه زیر پاهایم خش خش می کرد. هنگام پیاده روی صبحگاهی با این یادداشت مواجه شدم، وقتی که داشتم با سگم، چارلی، در میان جنگل درختان توس قدم می زدم
ببخشید این کتابها ادامهی هم هستند یا اینکه همه یکی هستند ولی از انتشارات متفاوت
از اقای کاظم زاده شماره تماسی یا ایمیلی دارید؟
چرا؟ 😂
بنده خدا میخواد تشکر اساسی کنه بابت ترجمه خوبی که ارائه دادن😂