داستانی گرم و رضایت بخش درباره ی دوستی.
این داستان ماجرایی، برای مخاطبین لذت بخش خواهد بود.
سفری پراحساس و سریع به دور دنیا.
در یک روز درخشان ماه سپتامبر، زمانی که همه ی بچه ها در مدرسه مشغول یادگیری کسر و اعشار بودند، رینی مولدون در حال پایین رفتن از یک جاده ی خاکی بود. او قد و قامت متوسطی داشت؛ چشم ها و موهایش قهوه ای معمولی، اندازه ی پاهایش متوسط و فاصله ی بینی تا گوش هایش، متناسب بود. او کاملا تنها بود؛ به جز شاهینی که در آسمان اوج می گرفت و چند چکاوک، تنها موجود زنده ای بود که در آن ناحیه دیده می شد.
حتی اگر کنستانس با شعرهایش به او بد و بیراه می گفت، باز هم از دیدنش خوشحال می شد. کنستانس شاید در سرسختی و گستاخی یک نابغه بود، اما از معدود افرادی بود که رینی او را به عنوان یک دوست واقعی قبول داشت. کنستانس و استیکی و کیت مثل خانواده اش بودند. هرچند فقط یک سال بود که آن ها را می شناخت، دوستیشان عمیق بود و البته در شرایط خاصی شکل گرفته بود.
آن ها موضوع های بسیار دیگری برای حرف زدن داشتند. کیت می خواست مزرعه را به رینی نشان دهد و همچنین نظر او را در مورد سورپرایز آقای بندیکت بپرسد. از وقتی که آقای بندیکت آن ها را به یک مأموریت مخفی فرستاده بود، دقیقا یک سال می گذشت؛ مأموریتی که فقط از عهده ی استثنائی ترین بچه ها برمی آمد. حالا در سالگرد اولین ملاقات بچه ها، او ترتیبی داده بود که همه توی خانه اش در استون تاون، دور هم جمع شوند.
در این مطلب قصد داریم به شکل خلاصه با ویژگی ها و عناصر مهم «داستان نوآر» بیشتر آشنا شویم.
آیا کودک شما هر روز مطالعه می کند، نه به خاطر این که مجبور است، بلکه چون خودش دوست دارد؟
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
چه غیر منطقیه قیمتش
چه باحال بود دوستش داشتم😍
محشر هیجان انگیز و با حال