جا دارد در اینجا خوانندگان فارسی زبان را به خواندن داستان افسانه ای و زیبای کتاب «دیو و دلبر (قصه ها عوض می شوند (7) )»دعوت کنیم.
از زبان شخصیت اصلی این اثر جذاب باید بگوییم که:از زمانی که آینه جادویی حافظه او را پاک کرده است، ، برادرم ، جونا ، باور نمی کند که ما واقعا در حال بازدید از افسانه های مختلف هستیم.
در اصل در کتاب «دیو و دلبر» آینه ای وجود دارد که شخصیت هارا در خود می بلعد و در داستانی قدیمی و تخیلی احضار می کند. بدین ترتیب شخصیت های این کتاب پس از بلعیده شدن درون فضای داستان دیو و دلبر احضار شده اند. حال آنها با چالش های بسیاری رو به رو خواهند شد.
همانطور که می بینید شما در این اثر داستانی با روایتی نسبتا تخیلی طرف خواهید بود که در جای جای اثر از المان های جادویی بسیاری بهره می برد.
سارا ملانسکی نویسنده پرفروش نیویورک تایمز در مجموعه های Whatever After ، سریالهای جادویی در منهتن ، Gimme a Call و یک سری کتاب دیگر برای نوجوانان و جوانان است ، از جمله مجموعه های Magic Upside-Down ، که با لورن میراکل تجدید نظر می کند و امیلی جنکینز و که در یک فیلم برای کانال دیزنی اقتباس شده است.
سارا که اصالتا اهل مونترال است ، اکنون با شاهزاده بسیار جذاب و دختران عاشق افسانه آنها در لس آنجلس زندگی می کند.
یک خوانش بسیار خنده دار. سرعت بالای داستان و اقدام بدون وقفه ... خوانندگان را از صفحه اول مسحور می کند.
ولی من دلم نمی خواد دوباره یواشکی بریم تو زیرزمین. می خوام بخوابم.» می پرسم: «هنوز چیزی درباره ی آینه ی جادویی مون یادت نیومده؟» زیر لب می گوید: «نه، هیچی!» «پس نباید بخوابی. پاشو... یان!» داستان از این قرار است که ما یک آینه ی جادویی توی زیرزمین داریم. نصفه شب ها اگر سه بار به آن ضربه بزنیم، آینه ما را می بلعد و با خودش به سرزمین قصه ها می برد. درواقع اول بنفش می شود، بعد هیس هیس می کند و می چرخد؛ بعد هم ما را قورت می دهد و با خودش می برد.
حالا مشکل اینجاست که برادرم باور نمی کند آینه ی توی زیرزمین، جادویی است. این خیلی مسخره است، چون تا الان شش بار همراه من به دنیای قصه ها سفر کرده! اما دفعه ی آخری که به سفر جادویی رفتیم، پری جادویی که توی آینه زندگی می کند و اسمش ماری رز است، جونا را اتفاقی هیپنوتیزم کرد.
تا الان هر کاری کردم، فایده ای نداشته. یک بار مجبورش کردم کفش های فوتبالی اش را توی خانه بپوشد. امیدوار بودم یادش بیاید چطوری با آن کفش های لعنتی، موهای راپونزل را خراب کرده بود و من مجبور شده بودم موهایش را کوتاه کنم. به او سیب دادم که شاید یادش بیاید سفید برفی را دیده بودیم. حتی جعبه ی جواهرات توی اتاقم را به او نشان دادم. نقاشی روی این جعبه، نشان می دهد شخصیت های داستان هایی که ما دیده بودیمشان، چه اتفاقی برایشان افتاده بود. اما فایده ای نداشت! هنوز هیچی از سفرهای هیجان انگیزمان یادش نمی آید. جونا همین طور که از تخت پایین می آید و کفش هایش را می پوشد، زیر لب غر می زند: «چقدر گیر می دی تو!» | شازده، گربه ی کوچولوی ما، دوروبر پاهای جونا می چرخد.
داستان ها نقشی مهم و حیاتی در رشد و پیشرفت کودکان دارند. کتاب هایی که می خوانند و شخصیت هایی که از طریق ادبیات با آن ها آشنا می شوند، می توانند به دوستانشان تبدیل شوند.
چه اتفاقی می افتد وقتی دو ژانر علمی تخیلی و فانتزی، و انتظارات متفاوتی که از آن ها داریم، در تار و پود یکدیگر تنیده شوند؟
زمانی در تاریخ بشر، تمامی آثار ادبی به نوعی فانتزی به حساب می آمدند. اما چه زمانی روایت داستان های فانتزی از ترس از ناشناخته ها فاصله گرفت و به عاملی تأثیرگذار برای بهبود زندگی انسان تبدیل شد؟
من مجموعه کاملش رو دارم و خیلی دوست دارم تشکر سارا ملانسکی و تشکر سارا فرازی عزیز
عالی بخونینش خیلی خوبه