انقلابی علیه پیش پا افتادگی زندگی روزمره.
رمانی که به این زودی ها فراموش نمی شود.
اثری برانگیزاننده، جذاب و بدیع.
سفر، همیشه ی خدا برای من جذاب بود. تجربه های زندگی ام زیاد نبودند و مسافرت چندانی هم نرفته بودم. هر بار هم که به سفر می رفتم، هر چقدر هم کوتاه مدت، اما باز همان سفر کوتاه برای من منبع لذت و ماجراجویی می شد. در شهرهای دیگر احساس می کردم یک خارجی ام. ظهر نشده بود که تمام بسته ها را پست کردم و بعد رفتم تا کمی در شهر بگردم. خوشبختانه هوا گرم و آفتابی بود. ارسال بسته ها قدم بزرگی بود.
تماشای فیلم همیشه باعث می شود احساس کنم چقدر آسیب پذیرم و زمان ترک سینما حسابی دمغ می شوم. حالا دیگر شکوه بیگانه ی این شهر عجیب محو شده بود و فقط می شد زشتی های آن را دید. ایستگاه قطار کثیف و شلوغ بود.
کوپه ی ما خیلی شلوغ نبود. رو به روی من دختری نشسته بود و کتاب می خواند. زیبا بود. با لذت غرق در تماشایش شدم: یک طره موی روشن روی پیشانی اش، بینی کوچک، ابروهای تیره و ضعیف. دست های ظریف و زیبایی هم داشت. بعد با ناراحتی یاد این افتادم که حتما طولی نمی کشد که او از قطار پیاده می شود و من، همراه با چند کارگر که خواب بودند، در کوپه تنها می مانم.
طرح جلدش خیلی بده. در واقع افتضاحه
برخلاف انتشارات و طرح جلدی که کپی برداریه ناشیانه از اصل کتابه، محتوای کتاب شاهکاره نویسندهای که ای کاش پیش از مرگ به شهرت میرسید در جهان