یکی(فریاد می کند):چرا پشیمان نشود آن که نیکی کرد؟
دیگری(فریاد می کند):چرا پشیمان نشود آن که چیزی ساخت؟
آن دیگری(فریاد می کند):چرا پشیمان نشود آن که اندیشید؟
سنمّار:گفتم اگر زندگی از سر گیرم
و باز بدانم مرگم از آن بالاست،که خود می سازم؛
مرگی-چهل مردن!
و در هر آجر اگر صدای استخوان های خویش می شنوم؛
باز خورنقی می سازم هرچه بلندتر!
به بلندی روح آدمی
- خوشا مردمی که نساختند,
یا کوته ساختند,
که چون فروافتادند نه دستی شکستند نه جانی باختند!
خوشا کوته اندیشی!
بهتر آنکه خود از خاک برتر نگرفت;
که چنین واژگون هم نشد!
-...
نه! اگر همه نمیساختند جهان در آغاز آغاز خود بود; بیغوله ای!
- آری, مردمان به آن ارزند که میسازند!
و آنچه میسازند صورت ایشان است!
- هوم, آری; خورنق صورت سنمار است,
و مرگ صورت نعمان