[ نیمه تاریکی. در میان، جنگ جامه ای خون آلود بر زمین؛ دشنه ی خونین بر آن. سهراب بر سر آن ایستاده؛ بی تکان؛ و با توری سپیدی که بر چهره افکنده. هنگامه داران و برخوانان به هنگام غلتان و آرام از زمین برمی خیزند؛ یا لغزان و سایه وار از گوشه و کنار بر هنگامه پای می کشند. جامه ها یکسان؛ تنها سرخی بر دستهای رستم است، و پهلوی سهراب، و نیز بر تنکش. هر برخوان نیز هنگامه داری است؛ و تنها آن گاه که کسی را می نمایاند نشانه ای از وی بر خود می افزاید چون تاجی، زرهی، کلهخودی، تازیانه ای، مگس پرانی، شمشیر یا درفش یا سپری؛ و چون کار گذشت آن را از خود دور می کند. هنگامه داران چیزها را به هنگام می آورند و می برند، و نواها و فغان های بازی را درمی آورند. هر برخوان برخوانی خود را پر کمر دارد؛ و سخنان می تواند همه از رو خوانده شود. از پس آرایی، در هنگامه هیچ نیست، جز دو نردبان رونده، و در زمینه دوازده چهارپایه ی همسان سیاه، با فاصله های یکسان، در یک راستا؛ و دوازده سپاهی نیزه دار کلهخود بر چهره و سرْ، که چون بشاید گاه بر آنها می نشینند و گاه بر آنها می ایستند به دیدبانی، و گاه پس آنها کمین می کنند، و گاه آنها را بر هم می نهند و از آنها بارویی می سازند، و گاه سکویی؛ و خود نیز هنگامه یاران و هماوایان بازی اند. ] [ چند زخمه ای بر ساز. روشنی بر گوسان. او به دست خود می نگرد چون جامی ] گوسان: ای جام کسانی را آشکار کن که نیستند؛ ورکه با کنش خویش سرْنوشت ما را نوشته اند! کسانی که ما پا بر سر آنان می رویم؛ وگر بودند می گفتند بر چه سرْ بودند! ما آیا راه شان را بد شناختیم؛ یا درست، و جز بیراه نبود؟ آیا نشناخته ره گم افتادیم؛ یا ایشان نیز هر یکی گم بودند؟
در اوایل قرن بیستم و در اغلب کشورهای اروپایی، تمایزی میان نمایش های ساده و خیابانی با آثار جدی تر به وجود آمد.
این نمایشنامه در واقع روایت متفاوت بیضایی از داستان رستم و سهراب هست. در این نمایشنامه رستم از داشتن فرزندی به نام سهراب آگاهی داره و همین مسئله رنگ و بوی متفاوتی به این نمایشنامه میده و خواندن آن را لذت بخش میکنه.