کتاب سیاوش خوانی

Siavash-Khani
کد کتاب : 13891
شابک : 978-9645512441
قطع : رقعی
تعداد صفحه : 230
سال انتشار شمسی : 1402
نوع جلد : شومیز
سری چاپ : 97
زودترین زمان ارسال : 19 اردیبهشت

معرفی کتاب سیاوش خوانی اثر بهرام بیضایی

نمایشنامه سیاوش خوانی به قلم بهرام بیضایی در واقع داستان نبرد بی پایان بین خیر و شر است که نخستین بار در سال 1375 به چاپ رسید. داستانی پیچیده و تو در تو و با زبانی فاخر و زیبا است. مهمترین قسمت این کتاب مربوط به طرح آن است که بیضایی به گونه ای متفاوت یکی از داستان های شاهنامه ،که زمانی کارکرد آیینی داشته، را در بطن زندگی معاصر قرار می دهد و به زیبایی تمام همه ی این موارد را در هم می تند تا چنین شاهکاری را خلق کند.
در این نمایشنامه می خوانیم که گروهی از جوانان برای اجرای نمایش سیاوش خوانی به روستایی می روند و در طول این اجرا درگیری هایی پیرامون انتخاب نقش های خوب و بد بین آن ها رخ می دهد. گویی این نبرد بین خیر و شر از دیر باز تا کنون ادامه داشته و خواهد داشت. در این اثر بیضایی داستانی از شاهنامه را برگزیده تا در کنار بازسازی این داستان از هنر عامه، برخورد مردم با هنر، پندارهای مردمی دربارۀ آیین های ملی و هنر، و برداشتهایی شخصی از داستان را بازگو کند.

کتاب سیاوش خوانی

بهرام بیضایی
بهرام بیضایی (زاده ۵ دی‌ماه ۱۳۱۷ در تهران) کارگردان سینما و تئاتر و نمایش‌نامه نویس و فیلمنامه نویس و پژوهشگر ایرانی است.‏‏بیضایی علاوه بر کارگردانی و نمایش‌نامه نویسی، در سینما عرصه‌های دیگری چون تدوین، ساخت عنوان بندی و تهیه کنندگی را هم تجربه کرده‌است.‏وی کارگردان برخی از بهترین و ماندگارترین آثار سینمای تاریخ ایران است.چریکه تارا، مرگ یزدگرد، باشو غریبه کوچک، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی از مهم‌ترین آثار وی هستند.‏خانواده‌اش اهل کاشان...
قسمت هایی از کتاب سیاوش خوانی (لذت متن)
▪️فریگیس: سیاوش چرا نمی خوابد؟ ▫️سیاوش: زیرا که زندگی بیدار است! کی دیگر این ستاره را که تابید و گذشت دوباره می بینم؟ ▪️فریگیس: سیاوش از چه پریشانی؟ از نیزه های تورانی؟ ▫️سیاوش: درد سیاوش از خویش است! چون همه خوابند و زندگی می گذرد، چرا بیدار نباشم، کش از دست ندهم؟ چون چشم می بندم و ترا نمی بینم، چرا به دیدنت چشم نوازش نکنم؟ کی دیگر ترا دوباره خواهم دید؟ ▪️فریگیس: از چه می گویی؟ از چه می ترسی و مرا می ترسانی؟ ▫️سیاوش: ترسم این است که جهان را ندیده از آن بگذرم. کاش مرا میراندی فریگیس! چرا چنین نکردی؟ اکنون تو نیز بهره ای از سرنوشت مرا داری! ▪️فریگیس: از آن پشیمان نیستم! ▫️سیاوش: خوابی دیدم؛ تو پسری خواهی داشت! ▪️فریگیس: نیک است. ▫️سیاوش: من او را نمی بینم. ▪️فریگیس (هراسان پس می کشد): نه! به این کوتاهی؟ ▫️سیاوش: برای همین است که نمی خوابم! ▪️فریگیس: پس خواب از فریگیس دور! ▫️سیاوش: تو که ایرانیان را به هیچ نشمردی؛ بر تو نوشته اند که مادر پادشاه ایران باشی. ▪️فریگیس (غرّان): من آن کودک را می کشم که تیغ به روی توران کشد. ▫️سیاوش: نه، نمی کشی؛ چون پدرش را پیش چشمت سر از تن جدا کنند! (فریگیس هراسان جیغ می کشد.)

مردمان سرنوشت خویش با خون خود می نویسند و کوشش خود٬ اگر مهربانید دژ بر شما بگشایند وگر ستم خواهید کرد هیچ دژی به خونی که در پای آن می ریزند٬ نیرزد .

جهان را همه یکسان ساخته اند، و از هر گوشه ی آن به دیگری بگریزی، خود را در آیینه ی همان می بینی که می دیدی، آبی را در آسمان، سبزی را بر درخت، و بی خردی را بر تخت.